08-09-2020, 11:08 PM
(آخرین ویرایش: 12-09-2020, 07:50 PM، توسط حمیدرضا نخبه دهقان.)
پردیس فناوری کیش _طرح مشاوره متخصصین صنعت و مدیریت_دپارتمان زبانهای خارجی : http://kishindustry.com
Son of the Prophet
Aisha camel had become an idol for them
They took his feces for good luck. They said it smelled of musk and amber. The camel that was killed was finished and the task of war was clear.
Ali gave the spear to Muhammad ibn Hanafiya, an Arab hero. He went to the camel but could not kill it. He returned to his father. Ali took the spear.and Gave to hassan.
The voice of the army rose and they realized that Aisha's camel had been killed. Muhammad's face was red. He was ashamed of his father. Ali came forward, took Sarmohammad up:
"Muhammad, do not be ashamed. You are my son, but Hassan is the son of the Prophet."
پسر پیامبر
شتر عایشه برای آنها بت شده بود
آنها مدفوع او را برای خوش شانسی بردند. آنها گفتند که بوی مشک و عنبر می دهد. شتری که کشته شد تمام شد و تکلیف جنگ مشخص شد.
علی نیزه را به محمد بن حنفیه ، قهرمان عرب داد. او به سمت شتر رفت اما نتوانست آن را بكشد. به نزد پدر بازگشت. علی نیزه را گرفت و به حسن داد.
صدای لشکر بلند شد و آنها فهمیدند که شتر عایشه کشته شده است. صورت محمد سرخ شده بود. او از پدرش شرمنده بود. علی جلو آمد ، سرمحمد را برد بالا:
"محمد ، خجالت نکش. تو پسر من هستی ، اما حسن پسر پیامبر است."
Aftab Gharib is a narrative of the life of Imam Hassan Mojtaba "PBUH" written by Fatemeh Karimi. The publication of this book was the responsibility of the Isfahan Municipality Cultural and Sports Organization. Translator: Hamid Reza Nokhbeh Dehghan
آفتاب غریب روایتی است از زندگی امام حسن مجتبی «علیه السلام» نوشته فاطمه کریمی. انتشار این کتاب به عهده سازمان فرهنگی ورزشی شهرداری اصفهان بود. مترجم: حمیدرضا نخبه دهقان
Son of the Prophet
Aisha camel had become an idol for them
They took his feces for good luck. They said it smelled of musk and amber. The camel that was killed was finished and the task of war was clear.
Ali gave the spear to Muhammad ibn Hanafiya, an Arab hero. He went to the camel but could not kill it. He returned to his father. Ali took the spear.and Gave to hassan.
The voice of the army rose and they realized that Aisha's camel had been killed. Muhammad's face was red. He was ashamed of his father. Ali came forward, took Sarmohammad up:
"Muhammad, do not be ashamed. You are my son, but Hassan is the son of the Prophet."
پسر پیامبر
شتر عایشه برای آنها بت شده بود
آنها مدفوع او را برای خوش شانسی بردند. آنها گفتند که بوی مشک و عنبر می دهد. شتری که کشته شد تمام شد و تکلیف جنگ مشخص شد.
علی نیزه را به محمد بن حنفیه ، قهرمان عرب داد. او به سمت شتر رفت اما نتوانست آن را بكشد. به نزد پدر بازگشت. علی نیزه را گرفت و به حسن داد.
صدای لشکر بلند شد و آنها فهمیدند که شتر عایشه کشته شده است. صورت محمد سرخ شده بود. او از پدرش شرمنده بود. علی جلو آمد ، سرمحمد را برد بالا:
"محمد ، خجالت نکش. تو پسر من هستی ، اما حسن پسر پیامبر است."
Aftab Gharib is a narrative of the life of Imam Hassan Mojtaba "PBUH" written by Fatemeh Karimi. The publication of this book was the responsibility of the Isfahan Municipality Cultural and Sports Organization. Translator: Hamid Reza Nokhbeh Dehghan
آفتاب غریب روایتی است از زندگی امام حسن مجتبی «علیه السلام» نوشته فاطمه کریمی. انتشار این کتاب به عهده سازمان فرهنگی ورزشی شهرداری اصفهان بود. مترجم: حمیدرضا نخبه دهقان