02-12-2017, 08:11 PM
سه گانه نیویورک مجموعهای است متشکل از سه رمان کوتاه پل استر نویسندهی سرشناس آمریکایی. این سه رمانِ کوتاه در ژانر پلیسی کارآگاهی نوشته شدهاند اما بهلحاظ فرمی، چندگام جلوتر از فرمِ شناختهشدهی داستانهای همژانر خودشان هستند.
سه گانه نیویورک سهگانهای دربارهی گمشدنِ آدمها است. هرچند در هر سه داستان با پدیدهی گمشدنِ فیزیکی آدمها روبهرو هستیم و شخصیتِ اصلی هر سه رمان، یا بهدنبال کسی است که گم شده یا کسی را که تحتنظر دارد گم میکند، اما گمشدگیای که مدنظر پل استر است، آن گمشدگی فیزیکی که همه میشناسیم نیست. پل استر، پا را فراتر میگذارد، آدمهای هر سه داستانش خود را گم کردهاند. آنچه مدنظر استر است، گم شدن در معنا است، گم شدن میانِ زندگی، درست همانجا که اگر باشیم، هیچکس نمیگوید فلانی گم شده است، اما اگر کمی با خودمان خلوت کنیم، به خودمان از دور نگاه کنیم، به شیوهی زندگی کردنمان، به صبح بیدار شدن از خواب، صبحانه خوردن، از خانه بیرون رفتن برای کار، کار کردن، برگشتن به خانه، خوابیدن و… این تسلسلِ پایانناپذیر، این اسیرِ زندگی مدرن شدن، آیا اسمش زندگی است؟ پاسخ پل استر به این سوال به واضحترین شکل ممکن منفی است.
نخستین داستان از سهگانهی نیویورک «شهر شیشهای» نام دارد. داستان با یک تماس تلفنی اشتباه آغاز میشود، شخصی بهجای شخصی دیگر گرفته میشود و داستان آغاز میشود. شهر شیشهای، گمگشتگی آدمها را در کنارِ زندگی دوگانهشان قرار میدهد. انگار آدمها با نام خودشان یا نامی دیگر، با ظاهر خودشان، و حتی با دغدغههایی که دارند، جایی در همین جهان، زندگی دیگری دارند؛ هویتی دیگر دارند و هیچ بعید نیست، همانقدر که خودشان هستند، دیگری باشند و این علاوهبر گمشدگی، نمادی پررنگ از بیهویتی انسانِ مدرن است، انسانی که در نیویورک زندگی میکند و عملا میانِ عظمتِ زندگی مدرنِ شهری گم شده است.
سه گانه نیویورک با داستانِ «ارواح» ادامه پیدا میکند. داستانی که آدمهایش با نامهایی مانند : سفید، سیاه، قهوهای، آبی و… معرفی میشوند. در این داستان، پل استر پا را فراتر از شباهتهای عادی آدمها به هم گذاشته و اینبار با انتخاب نامهایی اینچنینی بیهویتی و بدل شدن انسان به یک معنی و هویتِ ساختگی غیرقابل گسترش را نشان میدهد.
داستان پایانی سهگانه «اتاق دربسته» نام دارد. داستانی که در آن به تمامی شخصیتِ اصلی بهجای فردِ دیگری زندگی میکند. در این داستان، آدمها علاوهبر اینکه بازیچهی دستِ این شیوه از زندگی شدهاند، با این موضوع روبهرو میشویم که شخصیتِ اصلی، بازیچهی دستِ فردِ دیگری هم شده است. بهنوعی، پل استر به ما نشان میدهد که، همانقدر که این شیوهی زندگی منتهی به گمگشتگی ما میشود، آنچه خودِ ما در این زندگی بهدنبال آن هستیم نیز میتواند ما را گم کند. با کمی هوشمندی، میتوانیم به اتاقی دربسته بخزیم، در آسایش زندگی کنیم و هرآنچه که میخواهیم را روی دوش دیگری بگذاریم تا برای ما بهدست آورد. شهرت، ثروت، جایگاه و حتی خانواده.
سه گانه نیویورک سهگانهای دربارهی گمشدنِ آدمها است. هرچند در هر سه داستان با پدیدهی گمشدنِ فیزیکی آدمها روبهرو هستیم و شخصیتِ اصلی هر سه رمان، یا بهدنبال کسی است که گم شده یا کسی را که تحتنظر دارد گم میکند، اما گمشدگیای که مدنظر پل استر است، آن گمشدگی فیزیکی که همه میشناسیم نیست. پل استر، پا را فراتر میگذارد، آدمهای هر سه داستانش خود را گم کردهاند. آنچه مدنظر استر است، گم شدن در معنا است، گم شدن میانِ زندگی، درست همانجا که اگر باشیم، هیچکس نمیگوید فلانی گم شده است، اما اگر کمی با خودمان خلوت کنیم، به خودمان از دور نگاه کنیم، به شیوهی زندگی کردنمان، به صبح بیدار شدن از خواب، صبحانه خوردن، از خانه بیرون رفتن برای کار، کار کردن، برگشتن به خانه، خوابیدن و… این تسلسلِ پایانناپذیر، این اسیرِ زندگی مدرن شدن، آیا اسمش زندگی است؟ پاسخ پل استر به این سوال به واضحترین شکل ممکن منفی است.
نخستین داستان از سهگانهی نیویورک «شهر شیشهای» نام دارد. داستان با یک تماس تلفنی اشتباه آغاز میشود، شخصی بهجای شخصی دیگر گرفته میشود و داستان آغاز میشود. شهر شیشهای، گمگشتگی آدمها را در کنارِ زندگی دوگانهشان قرار میدهد. انگار آدمها با نام خودشان یا نامی دیگر، با ظاهر خودشان، و حتی با دغدغههایی که دارند، جایی در همین جهان، زندگی دیگری دارند؛ هویتی دیگر دارند و هیچ بعید نیست، همانقدر که خودشان هستند، دیگری باشند و این علاوهبر گمشدگی، نمادی پررنگ از بیهویتی انسانِ مدرن است، انسانی که در نیویورک زندگی میکند و عملا میانِ عظمتِ زندگی مدرنِ شهری گم شده است.
سه گانه نیویورک با داستانِ «ارواح» ادامه پیدا میکند. داستانی که آدمهایش با نامهایی مانند : سفید، سیاه، قهوهای، آبی و… معرفی میشوند. در این داستان، پل استر پا را فراتر از شباهتهای عادی آدمها به هم گذاشته و اینبار با انتخاب نامهایی اینچنینی بیهویتی و بدل شدن انسان به یک معنی و هویتِ ساختگی غیرقابل گسترش را نشان میدهد.
داستان پایانی سهگانه «اتاق دربسته» نام دارد. داستانی که در آن به تمامی شخصیتِ اصلی بهجای فردِ دیگری زندگی میکند. در این داستان، آدمها علاوهبر اینکه بازیچهی دستِ این شیوه از زندگی شدهاند، با این موضوع روبهرو میشویم که شخصیتِ اصلی، بازیچهی دستِ فردِ دیگری هم شده است. بهنوعی، پل استر به ما نشان میدهد که، همانقدر که این شیوهی زندگی منتهی به گمگشتگی ما میشود، آنچه خودِ ما در این زندگی بهدنبال آن هستیم نیز میتواند ما را گم کند. با کمی هوشمندی، میتوانیم به اتاقی دربسته بخزیم، در آسایش زندگی کنیم و هرآنچه که میخواهیم را روی دوش دیگری بگذاریم تا برای ما بهدست آورد. شهرت، ثروت، جایگاه و حتی خانواده.
عنوان: سه گانه نیویورک
نویسنده: پل استر
مترجم: خجسته کیهان و شهرزاد لولاچی
ناشر: افق