18-01-2020, 01:30 PM
داستان کتاب درباره دختری است که در کودکی بینایی خود را در اثر برخورد یک گیاه سمی با چشمانش از دست داده و حالا در خانه و به همراه مادرش در کار تولید روغن و گیاهان دارویی است. او که حالا در آستانه جوانیست، از تجربههایش، از ادراک منحصر به نابینایان، از بوها و صداها براى ترسیم دنیاى پیرامونش بهره مىبرد و دنیای کوچک و محدود خود را شکل میدهد.مادر از کودکی در نقش آموزگار او، با خواندن کتابهای مختلف سعی در تعلیم، ترسیم و شناساندن دنیای بیرون به دخترش را دارد، اما با وجود این، او را در یک چهارچوب منظم و برنامهریزی شده نگه داشته است؛ بهطوریکه دختر دنیایى بهشدت منزوى و وهم آلود دارد. او نهتنها از آن رو که چشمان نابینایش راه را براى ارتباط او با دنیا بستهاند، بلکه زندگىاش محدود به همین خانه شده و این مسئله ارتباطش با انسانها را نیز محدود کرده است.روایت داستان کتاب در نیمه آن و با خارج شدن دختر از خانه برای شرکت در مراسم ختم پدربزرگ، به نقطه اوج خود میرسد و دقیقا از همین زمان به بعد ،دختر در پی کشف دنیای نادیده بیرون برمیآید و باقی ماندن در چهارچوب خانه برایش سخت میشود.