15-01-2020, 01:31 PM
داستان این رمان درباره شیدا، پزشک ۲۵ سالهای است که در شهر کوچکی به اسم هورماش مشغول گذراندن طرح است. شیدا دختر خونگرمی است و عاشق مهمانی و جوشیدن با مردم است. اما در این شهر کوچک مردم و همکارانش سرد هستند و کسی به دنبال برقراری ارتباط عمیق نیست. بهنحوی این شهر برای آنها یک مکان موقت است که دیر یا زود آن را ترک میکنند.
هنگامی که تنهایی شدت میگیرد و شیدا دیگر تحمل آن را ندارد به فکر پیدا کردن همدمی برای خود میافتد. کسی که در کنار او احساس خوبی داشته باشد. خاطرات خود را مرور میکند و از خواستگاریهای عجیب و غریباش میگوید. از آدمهایی که هیچکدام او را آنطور که باید درک نکردهاند. در این میان به یاد بهروز، اولین کسی که با او رابطهای خوب داشت، میافتد. کسی که سالها پیش در دانشگاه با او آشنا شده بود ولی او را ترک کرده بود.
هنگامی که تنهایی شدت میگیرد و شیدا دیگر تحمل آن را ندارد به فکر پیدا کردن همدمی برای خود میافتد. کسی که در کنار او احساس خوبی داشته باشد. خاطرات خود را مرور میکند و از خواستگاریهای عجیب و غریباش میگوید. از آدمهایی که هیچکدام او را آنطور که باید درک نکردهاند. در این میان به یاد بهروز، اولین کسی که با او رابطهای خوب داشت، میافتد. کسی که سالها پیش در دانشگاه با او آشنا شده بود ولی او را ترک کرده بود.