31-07-2019, 10:35 AM
کتاب نوشته ی آندری بورسا که عده ای آن را انقلابی علیه پیش پا افتادگی زندگی روزمره عنوان می کنند. شخصیت اصلی داستان یورک دانشجوی جوانی است که با عمه ی خود زندگی می کند. یورک در کودکی پدر و مادر خود را از دست داده است و راوی قصه ی زندگی خود می شود او داستانش را با این جمله که به هدفی نیاز داشتم شروع می کنم و به بیان زندگی روزمره خود می پردازد یورک که شخصی دمدمی مزاج است بعد از بیدار شدن از خواب صبحگاهی با اصرار عمه ش مبنی بر کوبیدن چند میخ بر روی دیوار مواجهه می شود که در همان لحظه با چکش به سر عمه ی خود می کوبد و او را می کشد. قسمتی از متن کتاب را با هم می خوانیم :
[font=iranyekan]((تماشای فیلم همیشه باعث می شود احساس کنم چقدر آسیب پذیرم و زمان ترک سینما حسابی دمغ می شوم. حالا دیگر شکوه بیگانه ی این شهر عجیب محو شده بود و فقط می شد زشتی های آن را دید. ایستگاه قطار کثیف و شلوغ بود))
[/font]
[font=iranyekan]((تماشای فیلم همیشه باعث می شود احساس کنم چقدر آسیب پذیرم و زمان ترک سینما حسابی دمغ می شوم. حالا دیگر شکوه بیگانه ی این شهر عجیب محو شده بود و فقط می شد زشتی های آن را دید. ایستگاه قطار کثیف و شلوغ بود))
[/font]
درب اتوماتیک شیشه ای