12-09-2020, 07:48 PM
پردیس فناوری کیش_طرح مشاوره متخصصین صنعت ومدیریت_دپارتمان زبانهای خارجی http://kishindustry.com
I put it on
Fred works in a factory. He does not have a wife, and he gets quite a lot of money every week.
He loves cars, and has a new one every year. He likes driving very fast, and he always buys
small, fast, red cars. He sometimes takes his mother out in them, and then she always says, 'But,
Fred, why do you drive these cars? We're almost sitting on the road!'
When Fred laughs and is happy. He likes being very near the road.
Fred is very tall and very fat.
Last week he came out of a shop and went to his car. There was a small boy near it. He was
looking at the beautiful red car. Then he looked up and saw Fred.
'How do you get into that small car?' he asked him. Fred laughed and said, 'I don't get into it. I
put it on.'
من آن را پوشیدم
فرد تو یه کارخونه کار می کنه.همسری نداره و هر هفته پول خوبی به میگیره.اون عاشق ماشینه و هر سال یه ماشین جدید می خرد.رانندگی با سرعت بالا رو دوست داره و و همیشه ماشین های کوچیک،یریع و قرمز می خره.بعضی وقتا مادرش و با ماشینش میبره بیرون و مادرش همیشه میگه : آخه فرد ، تو چرا با این ماشینها رانندگی می کنی ؟ ما انگار رو جاده نشستیم !
در حالی که فرد می خنده و خوشحاله.اون دوست داره خیلی نزدیک جاده باشه.
فرد خیلی قد بلند و چاقه.هفته ی قبل،اون از یه مغازه اومد بیرون و رفت سمت ماشینش.یه پسر بچه نزدیک ماشینش بود که داشت به ماشین قرمز خوشگلش نگاه می کرد.بعد سرش و بالا گرفت و فرد و دید وازش پرسید : چطوری داخل این ماشین میشی؟
فرد خندید و گفت :من داخلش نمی شم،روش سوار میشم.
I put it on
Fred works in a factory. He does not have a wife, and he gets quite a lot of money every week.
He loves cars, and has a new one every year. He likes driving very fast, and he always buys
small, fast, red cars. He sometimes takes his mother out in them, and then she always says, 'But,
Fred, why do you drive these cars? We're almost sitting on the road!'
When Fred laughs and is happy. He likes being very near the road.
Fred is very tall and very fat.
Last week he came out of a shop and went to his car. There was a small boy near it. He was
looking at the beautiful red car. Then he looked up and saw Fred.
'How do you get into that small car?' he asked him. Fred laughed and said, 'I don't get into it. I
put it on.'
من آن را پوشیدم
فرد تو یه کارخونه کار می کنه.همسری نداره و هر هفته پول خوبی به میگیره.اون عاشق ماشینه و هر سال یه ماشین جدید می خرد.رانندگی با سرعت بالا رو دوست داره و و همیشه ماشین های کوچیک،یریع و قرمز می خره.بعضی وقتا مادرش و با ماشینش میبره بیرون و مادرش همیشه میگه : آخه فرد ، تو چرا با این ماشینها رانندگی می کنی ؟ ما انگار رو جاده نشستیم !
در حالی که فرد می خنده و خوشحاله.اون دوست داره خیلی نزدیک جاده باشه.
فرد خیلی قد بلند و چاقه.هفته ی قبل،اون از یه مغازه اومد بیرون و رفت سمت ماشینش.یه پسر بچه نزدیک ماشینش بود که داشت به ماشین قرمز خوشگلش نگاه می کرد.بعد سرش و بالا گرفت و فرد و دید وازش پرسید : چطوری داخل این ماشین میشی؟
فرد خندید و گفت :من داخلش نمی شم،روش سوار میشم.