05-05-2021, 12:39 PM
-Et bien, le premier n’a rien donne, le deuxième a donné la tulipe noire …et le troisième est chez moi.
- لاله مال توست؟ او ناگهان از بوكستل سوال كرد و به او رو كرد.
بله. چند تا میخک داشتید.
بوكستل لحظه ای تردید می كند ، اما می فهمد كه دختر جوان اگر فقط دو میخك داشته شده باشد این سوال را نمی پرسد.
-و می گوید:سه
و این میخک ها چه شد؟
-خب اولی چیزی نداد ، دومی لاله سیاه ..... و سومی در خانه من است.
در خانه شما؟ یا اینکه درلاوستین و یا اینکه در دردخت؟
در دردخت.
-دروغ می گویید ! رزا رو به شاهزاده می گوید: من برایتان حقیقت سه میخک را می گویم .
اولین میخک را پدرم در زندان در اتاق زندانی شکست , و این مرد به خوبی از این جریان با خبر است. چرا که منتظر بود تا پیدایش کند. و دومین میخک , من ازآن نگهداری می کردم ,و آن لاله سیاه داد. و سومی ,هم در همان کاغذی پیچیده شده که دو تاری دیگر هم در آن بود روزی که کورنلیوس را به اعدام محکوم کردند هر سه را به من داد. بفرمایید قربان.
و رزامیخک سوم را از کاغذی که آن را در آن پیچیده بود بیرون آورد.و به شاهزاده داد.
اما, قربان , این دختر جوان می تونسته این کاغذ را دزدیده باشه مانند لاله ای که دزدیده بود.
باکستل از توجه شاهزاده به میخکی که دردست شاهزاده بود و آن را برانداز می کرد کمی نگران شده بود , مخصوصا وقتی رزا کاغذ را دردست داشت و چند خطی که روی کاغذ نوشته شده بود را برای شاهزاده خواند.
ناگهان چشمهای دختر جوان درخشید , و دوباره کاغذ اسرار آمیز را خواند و شروع کرد به گریه کردن و آن را به شاهزاده داد. و گفت: اوه! بخوانید قربان . ترا بخدا خودتان بخوانید!
شاهزاده میخک را به مسئول انجمن داد و کاغذ را گرفت و خواند.
-Chez vous ? Ou cela, a Loevestein ou à Dordrecht ?
-À Dordrcht.
-Vous mentez ! s’écrie Rosa. Monseigneur, ajout-te-te-elle en se tournant vers le prince, la véritable histoire de ces trois caïeux, je vais vous la dire, moi.
Le premier a été écrasé par mon père dans la chambre du prisonnier, et cet homme le sait bien, car il espérait s’en emparer. Le second, soigne par moi, a donné la tulipe noire, et le troisième, le voici dans le même papier qui l’enveloppait avec les deux autres quand, au moment de mourir, Cornelius van Baerle me les a donnés tous les trois. Tenez, monseigneur.
آه! خدای من ! رزابا گریه ناله کرد و خودش را به پای شاهزاده انداخت. خدای من ! خدای من ! کرنلیوس مقصر نیست.- لاله مال توست؟ او ناگهان از بوكستل سوال كرد و به او رو كرد.
بله. چند تا میخک داشتید.
بوكستل لحظه ای تردید می كند ، اما می فهمد كه دختر جوان اگر فقط دو میخك داشته شده باشد این سوال را نمی پرسد.
-و می گوید:سه
و این میخک ها چه شد؟
-خب اولی چیزی نداد ، دومی لاله سیاه ..... و سومی در خانه من است.
در خانه شما؟ یا اینکه درلاوستین و یا اینکه در دردخت؟
در دردخت.
-دروغ می گویید ! رزا رو به شاهزاده می گوید: من برایتان حقیقت سه میخک را می گویم .
اولین میخک را پدرم در زندان در اتاق زندانی شکست , و این مرد به خوبی از این جریان با خبر است. چرا که منتظر بود تا پیدایش کند. و دومین میخک , من ازآن نگهداری می کردم ,و آن لاله سیاه داد. و سومی ,هم در همان کاغذی پیچیده شده که دو تاری دیگر هم در آن بود روزی که کورنلیوس را به اعدام محکوم کردند هر سه را به من داد. بفرمایید قربان.
Et Rosa, sortant le caïeu du papier qui l’enveloppait, le donne au prince.
-Mais, monseigneur, cette jeune fille ne peut-elle pas l’avoir volé comme la tulipe, dit Boxtel , effraye de l’attention avec laquelle le prince examine le caïeu et surtout de celle avec laquelle Rosa lit quelques lignes écrites sur le papier reste entre ses mains.
Tout a coup, les yeux de la jeune fille brillent ; elle relit ce papier mystérieux et, poussant un cri, le temps au prince en lui disant :
-Oh ! lisez, monseigneur, au nom du ciel. Lisez !
Cette feuille, que lui remettre Rosa, est la page de la Bible que Corneille de Witt avait envoyée à Dordrecht, par Caeke, pour demander à Cornelius de bruler sa correspondance avec M. de Louvois. Cette feuille est à la fois la preuve de l’innocence de van Baele et son titre de propriété Guillaume donne le troisième caïeu au président, prend le papier et le lit.
Aux caïeux de la tulipe.
Allez, monsieur Boxtel, dit le prince, justice sera faite, je l’ai promis.
Puis au président :
Vous, mon cher monsieur van Systens, gardez ici cette jeune fille et la tulipe. Adieu.
و رزامیخک سوم را از کاغذی که آن را در آن پیچیده بود بیرون آورد.و به شاهزاده داد.
اما, قربان , این دختر جوان می تونسته این کاغذ را دزدیده باشه مانند لاله ای که دزدیده بود.
باکستل از توجه شاهزاده به میخکی که دردست شاهزاده بود و آن را برانداز می کرد کمی نگران شده بود , مخصوصا وقتی رزا کاغذ را دردست داشت و چند خطی که روی کاغذ نوشته شده بود را برای شاهزاده خواند.
ناگهان چشمهای دختر جوان درخشید , و دوباره کاغذ اسرار آمیز را خواند و شروع کرد به گریه کردن و آن را به شاهزاده داد. و گفت: اوه! بخوانید قربان . ترا بخدا خودتان بخوانید!
شاهزاده میخک را به مسئول انجمن داد و کاغذ را گرفت و خواند.