28-10-2024, 04:14 PM
داستان درباره یک خانواده شش نفره شامل پدر، مادر، سه پسر و یک دختر است. یوسف برادر بزرگتر است، آیدا و آیدین دوقلو هستند و اورهان فرزند کوچک خانواده است. محوریت داستان حول آیدین میچرخد و تمام کتاب با سبک خاص و دلربای زنده یاد عباس معروفی نوشته شده است.
«سمفونی مردگان» دارای زیر ساختی قوی است و شخصیتپردازی به خوبی انجام شده است. نثر «عباس معروفی» با فضای سرد و دلگیر داستان همخوانی دارد.
«سمفونی مردگان» داستان اختلاف نسلهاست؛ داستان افرادی که یکدیگر را درک نمیکنند، تقابل تعصب و دانایی، سنت و مدرنیته، زندگیهای ویرانشده و گناهکاران بیگناه را روایت میکند.
موضوع کتاب ساده و در عین حال عمیق است: داستان خانواده اورخانی در اردبیل در اواخر حکومت رضا شاه در جریانه . ما از دیدگاه شخصیتهای این خانواده به زندگی آنها و مشکلاتی که هر یک از اعضا بهخاطر زندگی در یک خانواده پدرسالار با آن مواجه هستند وارد میشویم .
در این داستان، شخصیتهای زیادی حضور دارند، اما آیدین، اورهان و سورملینا (سورمه) نقش بسزایی ایفا میکنند و هر کدام نماینده یکی از دیدگاههای کتاب هستند؛ به عبارتی، برخی به سنت نزدیکترند و برخی دیگر به مدرنیته.
در این اثر به موضوعات عمیقی مانند تقابل نسلها، حسادت، تفاوت قائل شدن بین بچهها، دیدگاه سنتی نسبت به دختران و عشق پرداخته شده است.
کتاب به ۴ بخش تقسیم شده است که هر بخش را موومان میگویند
علت محبوبیت و شاهکار بودن سمفونی مردگان
اما از نظر من، داستان دو نکته مثبت دارد که استادانه توسط زندهیاد معروفی اجرا شده و کتاب را از یک رمان خوب به یک رمان شاهکار تبدیل کرده است:
۱- فضاسازی ۲- ایجاد حس تعلیق.
فضاسازی
فضاسازی نویسنده در این کتاب فقط محدود به محیط سرد و برفی روستا نیست. بسیاری از تکنیکهایی که نویسنده به کار گرفته، در راستای فضاسازی داستان عمل میکنند. عباس معروفی در نگارش این اثر نوعی «شاعرانگی» را به نمایش گذاشته است و با استفاده از آرایههای ادبی و تصاویر خیالانگیز، فضاسازی را به شکلی جذاب اجرا کرده است.
مثال :
پدر با اخم توی گور خفته است. با همان اخمی که همیشه برای آیدین داشت. اما حالا ریشههای درخت گورستان، چنان به دورش پیچیدهاند که نمیتواند تکان بخورد. در لابلای تنش فرورفتهاند و شیرهاش را کشیدهاند. برای همین است که بعضی از درختها همیشه اخم دارند
ایجاد حس تعلیق
در این کتاب، نه فقط در هر بخش، بلکه حتی در صفحه یا چند سطر، زمان و نوع راوی داستان ممکن است تغییر کند.
این تغییرات بهموقع و همهجانبه ، پازلی پیچیده را در برابر چشمان خواننده قرار میدهد که هر تکه آن به تدریج در جای خود قرار میگیرد تا داستان به تکامل برسد. این فرآیند تدریجی، به شکل مؤثری حس تعلیق را ایجاد میکند و خواننده را به دنبال کشف سرنوشت شخصیتها میکشاند.
داستان کتاب سمفونی مردگان : خطر کمی اسپویل
داستان در زمستان سردی در اواخر حکومت رضا شاه در اردبیل رخ می دهد
آقای اورخانی آجیلفروشی است که با همسر و چهار فرزندش در اردبیل زندگی میکند. بزرگترین پسرش، یوسف، به دلیل حادثهای در کودکی در وضعیت زندگی نباتی به سر میبرد و پدرش آرزو میکند که هرچه زودتر بمیرد. دوقلوها، آیدا و آیدین، پیوند عمیقی با یکدیگر دارند. آیدا دختری است که تمام عمرش را در گوشهای از آشپزخانه سپری کرده و بهطور مستقیم از خانهی پدر به خانهای ثروتمند و تحصیلکرده میرود، اما پایان زندگیاش برخلاف توقعات دیگران رقم میخورد. اورهان، فرزند کوچک خانواده، نمایندهی تفکرات سنتی پدرش در میان نسل جدید است.
آیدین پسری روشنفکر و شاعر است که آرزوی ادامه تحصیل در تهران را دارد. پدرش هرگز نتوانسته است افکار او را درک کند و بارها تمام کتابها و نوشتههایش را در حیاط به آتش زده است. وقتی پدر تصمیم میگیرد آیدین را به ارتش بفرستد، او از خانه فرار کرده و به یک خانواده ارمنی پناه میبرد. سالها در زیرزمین کلیسا کار میکند و در سر آرزوی تحصیل در تهران را پرورش میدهد و عاشق دختری به نام سورمه (سورملینا) میشود. در این میان، اورهان که بیشترین شباهت را به پدر خانواده اورخانی دارد، تجارت خانوادگی را به عهده میگیرد و جاهطلبیهایش را دنبال میکند.
سرنوشت آیدین در سمفونی مردگان : خطر کمی اسپویل
آیدین، شخصیت جذاب داستان، برای به دست آوردن زندگی عادی با چالشهای فراوانی روبروست. او پسر بد خانوادهای است که همیشه با پدرش در تضاد قرار دارد. سؤالی که مطرح میشود این است: چگونه او به آرزوهایش میرسد؟ چهطور میتواند رویای فردایش را به حقیقت تبدیل کند؟
با خواندن داستان، به یاد آیدینهای زیادی در اطراف خود خواهید افتاد—a کسانی که آرزوها و استعدادهایشان به خاطر باورها و سنتهای منسوخ از بین رفته است. در یکی از بخشهای داستان، پدر خانواده تمام شعرها و کتابهای آیدین را میسوزاند، و شعلههای آتش مسیر زندگی او را بهطور کامل تغییر میدهند.
آیدین پس از این حادثه، از خانه فرار کرده و به کارگاهی در زیرزمین یک کلیسا پناه میبرد. او در آنجا به ساخت آثار هنری با چوب میپردازد و به دلیل ترس از دستگیر شدن توسط پدر، خود را از زندگی در دنیای خارج محروم میکند.
در این دوره، آیدین در سکوت و تنهایی کتاب میخواند، شعر میسراید و در تاریکی زندگی میکند. او پس از آشنایی با سورمه، دختر برادر صاحبکارش که به او پناه داده است، تصمیم به ازدواج میگیرد.
اما خوشبختی آیدین دیری نمیپاید، چرا که پس از شنیدن خبر خودسوزی خواهرش، از غار تنهاییاش خارج میشود و به آغوش خانواده بازمیگردد. دوباره او با اصرار پدرش برای کار در حجره مواجه میشود. مدتی بعد، پدرش میمیرد و وصیت میکند که تمام ارث به طور مساوی میان پسرانش تقسیم شود.
پایان سمفونی مردگان : عاشقانه ای لذتبخش ولی پر از سرما و درد !
پس از مرگ آیدا و پدر، مادر خانواده نیز دچار اندوه شدید شده و از دنیا میرود. همچنین، سورمه، همسر آیدین، به دلایل نامعلومی فوت میکند و این سلسله مرگها در موومان چهارم داستان به اوج خود میرسد. پس از خواندن وصیتنامه پدر، حسادت اورهان نسبت به آیدین شدت میگیرد، زیرا او بر این باور است که برای حجره بیشتر از آیدین کوشش کرده و حقش بیشتر از ارث پدری است.
اورهان پس از آنکه از وجود برادر دیگرشان، یوسف، رهایی مییابد و او را میکشد، صبحها مغز چلچله به آیدین میدهد و او را روانی میکند.
پس از دیوانه شدن، آیدین در شهر به “سوجی” معروف میشود سوجی به معنای دیوانهای که حرفهایش بیش از پیش نامفهوم است.
و آیدین همچنان محبوبیت بیشتری در میان همسایهها و مشتریان حجره پیدا میکند. اورهان که از این وضعیت خسته شده، شادمانی آیدین را مانعی در مسیر پیشرفتهای خود میبیند و به فکر قتل برادرش میافتد. اما به طرز نامعلومی در سرمای سخت زمستان، خود به مرگ دچار میشود و عجلش میرسد.
گوشه ای از قلم بی نظیر زنده یاد عباس معروفی در کتاب سمفونی مردگان :
نگذار کسی بداند ما چه جوری همدیگر را دوست داریم. نگذار کسی بفهمد عشق یعنی چی، خب ؟ گفتم خب. گفت این چیزها فقط مال من و توست، خب؟ گفتم خب. بندبند انگشتهام را میبوسید و میگفت خب؟ و من فقط نگاهش میکردم. اینهمه قشنگی کجای خلقت پنهان شده بود که حالا یکباره همهاش بریزد توی بغلم؟ صداش نور بود، نگاهش نور بود، حضورش نور بود. میترسیدم یکوقت پلک بزنم نباشد، میترسیدم تنهام بگذارد برود و من توی تاریکی گم شوم. میترسیدم. گفت به هیشکی نگو! خب؟ گفتم خب. از خواب که پریدم تمام صورتم خیس بود. دلم پنجره نمیخواست، سایههای درخت نمیخواست، گوشواره نمیخواست، صدای سورملینا میخواست که توی سینهام میسوخت، مثل آتش که حجم اتاق را پر کرده بود. تب داشتم. دلم آب یخ میخواست. گفتم یه قرص تببر داری؟ جوابم را نداد. توی بغلم خوابش برده بود. دست به موهاش کشیدم گفتم عزیزم، عزیزم.
جملات ناب سمفونی مردگان
دلم می خواست چیزی به او بگویم که بداند چقدر دوستش دارم
گفتم «تو مسیح منی..»
تنهایی و غم غربت در جانش چنگ انداخت، غربتی که در میان شهر آشنا گریبانش را گرفته بود. چقدر انسان تنهاست. مثل پر کاه در هوای طوفانی.
خدا میان گندم خط گذاشته. حساب هر کس سوا. امّا چسبیده به هم.
روز قبل گفته بود:
«خانم سورملینا اجازه می دهید شما را دوست داشته باشم؟»
گفتم : «اختیار دارید.»
و توی دلم گفتم که دوست داشتن اجازه نمی خواهد.
یک مملکت را نابود کردهاند که تهران را بسازند. پس چه بهتر که آدم برود آنجا و هر کار که بخواهد از آنجا شروع کند.
وقتی مرا بوسید دیگر چشمهاش را نبست تا تأثیر بوسه را در صورتم نگاه کند. بدجنسی کرده بود. اگر از من میپرسید خودم میگفتم چه احساسی دارم.
پدر می گفت فرزند بدکار به انگشت ششم ماند که اگر برندش رنج برند و اگر بماند زشت و بدکردار باشد نقطه سر خط .
ما هم نوشتیم و آمدیم سر خط .
ما که زمان رضاشاه نبودیم نان کوپنی بخوریم . یک کوپن قرمز می دادیم یک نان سیاه می گرفتیم .
حالا بربری بخور . همه اش ویتامین . خوب، رضاشاه چه تقصیری داشت .
جنگ بود ، آقاجان . جنگ . پس دانشگاه را کی ساخت ؟
جاده ها را کی ساخت ؟
راه آهن را کی ساخت ؟
بانک ملی ؟
شما ارباب ها از این شب جمعه که پلو می خورید دیگر نمیخورید تا آن شب جمعه . ولی ما گداها هر شب عید هر شب عید پلو داریم
و هزاران جمله زیبای دیگر که در کتاب سمفونی مردگان خواهیم خواند
برای خواندن این کتاب بهانه نیاورید؛ فضای تاریک و زخمخورده داستان نباید دلیلی برای کنار گذاشتن آن باشد. چرا که شاید آیدین درون شما نیاز به التیام داشته باشد و بخواهد کمی با داستان همزادپنداری کند.
دیگر آثار عباس معروفی
برخی از آثار زنده یاد عباس معروفی که در سایت هشتگ کتاب موجود است
فریدون سه پسر داشت
نام تمام مردگان یحیاست
سال بلوا
تماما مخصوص
«سمفونی مردگان» دارای زیر ساختی قوی است و شخصیتپردازی به خوبی انجام شده است. نثر «عباس معروفی» با فضای سرد و دلگیر داستان همخوانی دارد.
«سمفونی مردگان» داستان اختلاف نسلهاست؛ داستان افرادی که یکدیگر را درک نمیکنند، تقابل تعصب و دانایی، سنت و مدرنیته، زندگیهای ویرانشده و گناهکاران بیگناه را روایت میکند.
موضوع کتاب ساده و در عین حال عمیق است: داستان خانواده اورخانی در اردبیل در اواخر حکومت رضا شاه در جریانه . ما از دیدگاه شخصیتهای این خانواده به زندگی آنها و مشکلاتی که هر یک از اعضا بهخاطر زندگی در یک خانواده پدرسالار با آن مواجه هستند وارد میشویم .
در این داستان، شخصیتهای زیادی حضور دارند، اما آیدین، اورهان و سورملینا (سورمه) نقش بسزایی ایفا میکنند و هر کدام نماینده یکی از دیدگاههای کتاب هستند؛ به عبارتی، برخی به سنت نزدیکترند و برخی دیگر به مدرنیته.
در این اثر به موضوعات عمیقی مانند تقابل نسلها، حسادت، تفاوت قائل شدن بین بچهها، دیدگاه سنتی نسبت به دختران و عشق پرداخته شده است.
کتاب به ۴ بخش تقسیم شده است که هر بخش را موومان میگویند
علت محبوبیت و شاهکار بودن سمفونی مردگان
اما از نظر من، داستان دو نکته مثبت دارد که استادانه توسط زندهیاد معروفی اجرا شده و کتاب را از یک رمان خوب به یک رمان شاهکار تبدیل کرده است:
۱- فضاسازی ۲- ایجاد حس تعلیق.
فضاسازی
فضاسازی نویسنده در این کتاب فقط محدود به محیط سرد و برفی روستا نیست. بسیاری از تکنیکهایی که نویسنده به کار گرفته، در راستای فضاسازی داستان عمل میکنند. عباس معروفی در نگارش این اثر نوعی «شاعرانگی» را به نمایش گذاشته است و با استفاده از آرایههای ادبی و تصاویر خیالانگیز، فضاسازی را به شکلی جذاب اجرا کرده است.
مثال :
پدر با اخم توی گور خفته است. با همان اخمی که همیشه برای آیدین داشت. اما حالا ریشههای درخت گورستان، چنان به دورش پیچیدهاند که نمیتواند تکان بخورد. در لابلای تنش فرورفتهاند و شیرهاش را کشیدهاند. برای همین است که بعضی از درختها همیشه اخم دارند
ایجاد حس تعلیق
در این کتاب، نه فقط در هر بخش، بلکه حتی در صفحه یا چند سطر، زمان و نوع راوی داستان ممکن است تغییر کند.
این تغییرات بهموقع و همهجانبه ، پازلی پیچیده را در برابر چشمان خواننده قرار میدهد که هر تکه آن به تدریج در جای خود قرار میگیرد تا داستان به تکامل برسد. این فرآیند تدریجی، به شکل مؤثری حس تعلیق را ایجاد میکند و خواننده را به دنبال کشف سرنوشت شخصیتها میکشاند.
داستان کتاب سمفونی مردگان : خطر کمی اسپویل
داستان در زمستان سردی در اواخر حکومت رضا شاه در اردبیل رخ می دهد
آقای اورخانی آجیلفروشی است که با همسر و چهار فرزندش در اردبیل زندگی میکند. بزرگترین پسرش، یوسف، به دلیل حادثهای در کودکی در وضعیت زندگی نباتی به سر میبرد و پدرش آرزو میکند که هرچه زودتر بمیرد. دوقلوها، آیدا و آیدین، پیوند عمیقی با یکدیگر دارند. آیدا دختری است که تمام عمرش را در گوشهای از آشپزخانه سپری کرده و بهطور مستقیم از خانهی پدر به خانهای ثروتمند و تحصیلکرده میرود، اما پایان زندگیاش برخلاف توقعات دیگران رقم میخورد. اورهان، فرزند کوچک خانواده، نمایندهی تفکرات سنتی پدرش در میان نسل جدید است.
آیدین پسری روشنفکر و شاعر است که آرزوی ادامه تحصیل در تهران را دارد. پدرش هرگز نتوانسته است افکار او را درک کند و بارها تمام کتابها و نوشتههایش را در حیاط به آتش زده است. وقتی پدر تصمیم میگیرد آیدین را به ارتش بفرستد، او از خانه فرار کرده و به یک خانواده ارمنی پناه میبرد. سالها در زیرزمین کلیسا کار میکند و در سر آرزوی تحصیل در تهران را پرورش میدهد و عاشق دختری به نام سورمه (سورملینا) میشود. در این میان، اورهان که بیشترین شباهت را به پدر خانواده اورخانی دارد، تجارت خانوادگی را به عهده میگیرد و جاهطلبیهایش را دنبال میکند.
سرنوشت آیدین در سمفونی مردگان : خطر کمی اسپویل
آیدین، شخصیت جذاب داستان، برای به دست آوردن زندگی عادی با چالشهای فراوانی روبروست. او پسر بد خانوادهای است که همیشه با پدرش در تضاد قرار دارد. سؤالی که مطرح میشود این است: چگونه او به آرزوهایش میرسد؟ چهطور میتواند رویای فردایش را به حقیقت تبدیل کند؟
با خواندن داستان، به یاد آیدینهای زیادی در اطراف خود خواهید افتاد—a کسانی که آرزوها و استعدادهایشان به خاطر باورها و سنتهای منسوخ از بین رفته است. در یکی از بخشهای داستان، پدر خانواده تمام شعرها و کتابهای آیدین را میسوزاند، و شعلههای آتش مسیر زندگی او را بهطور کامل تغییر میدهند.
آیدین پس از این حادثه، از خانه فرار کرده و به کارگاهی در زیرزمین یک کلیسا پناه میبرد. او در آنجا به ساخت آثار هنری با چوب میپردازد و به دلیل ترس از دستگیر شدن توسط پدر، خود را از زندگی در دنیای خارج محروم میکند.
در این دوره، آیدین در سکوت و تنهایی کتاب میخواند، شعر میسراید و در تاریکی زندگی میکند. او پس از آشنایی با سورمه، دختر برادر صاحبکارش که به او پناه داده است، تصمیم به ازدواج میگیرد.
اما خوشبختی آیدین دیری نمیپاید، چرا که پس از شنیدن خبر خودسوزی خواهرش، از غار تنهاییاش خارج میشود و به آغوش خانواده بازمیگردد. دوباره او با اصرار پدرش برای کار در حجره مواجه میشود. مدتی بعد، پدرش میمیرد و وصیت میکند که تمام ارث به طور مساوی میان پسرانش تقسیم شود.
پایان سمفونی مردگان : عاشقانه ای لذتبخش ولی پر از سرما و درد !
پس از مرگ آیدا و پدر، مادر خانواده نیز دچار اندوه شدید شده و از دنیا میرود. همچنین، سورمه، همسر آیدین، به دلایل نامعلومی فوت میکند و این سلسله مرگها در موومان چهارم داستان به اوج خود میرسد. پس از خواندن وصیتنامه پدر، حسادت اورهان نسبت به آیدین شدت میگیرد، زیرا او بر این باور است که برای حجره بیشتر از آیدین کوشش کرده و حقش بیشتر از ارث پدری است.
اورهان پس از آنکه از وجود برادر دیگرشان، یوسف، رهایی مییابد و او را میکشد، صبحها مغز چلچله به آیدین میدهد و او را روانی میکند.
پس از دیوانه شدن، آیدین در شهر به “سوجی” معروف میشود سوجی به معنای دیوانهای که حرفهایش بیش از پیش نامفهوم است.
و آیدین همچنان محبوبیت بیشتری در میان همسایهها و مشتریان حجره پیدا میکند. اورهان که از این وضعیت خسته شده، شادمانی آیدین را مانعی در مسیر پیشرفتهای خود میبیند و به فکر قتل برادرش میافتد. اما به طرز نامعلومی در سرمای سخت زمستان، خود به مرگ دچار میشود و عجلش میرسد.
گوشه ای از قلم بی نظیر زنده یاد عباس معروفی در کتاب سمفونی مردگان :
نگذار کسی بداند ما چه جوری همدیگر را دوست داریم. نگذار کسی بفهمد عشق یعنی چی، خب ؟ گفتم خب. گفت این چیزها فقط مال من و توست، خب؟ گفتم خب. بندبند انگشتهام را میبوسید و میگفت خب؟ و من فقط نگاهش میکردم. اینهمه قشنگی کجای خلقت پنهان شده بود که حالا یکباره همهاش بریزد توی بغلم؟ صداش نور بود، نگاهش نور بود، حضورش نور بود. میترسیدم یکوقت پلک بزنم نباشد، میترسیدم تنهام بگذارد برود و من توی تاریکی گم شوم. میترسیدم. گفت به هیشکی نگو! خب؟ گفتم خب. از خواب که پریدم تمام صورتم خیس بود. دلم پنجره نمیخواست، سایههای درخت نمیخواست، گوشواره نمیخواست، صدای سورملینا میخواست که توی سینهام میسوخت، مثل آتش که حجم اتاق را پر کرده بود. تب داشتم. دلم آب یخ میخواست. گفتم یه قرص تببر داری؟ جوابم را نداد. توی بغلم خوابش برده بود. دست به موهاش کشیدم گفتم عزیزم، عزیزم.
جملات ناب سمفونی مردگان
دلم می خواست چیزی به او بگویم که بداند چقدر دوستش دارم
گفتم «تو مسیح منی..»
تنهایی و غم غربت در جانش چنگ انداخت، غربتی که در میان شهر آشنا گریبانش را گرفته بود. چقدر انسان تنهاست. مثل پر کاه در هوای طوفانی.
خدا میان گندم خط گذاشته. حساب هر کس سوا. امّا چسبیده به هم.
روز قبل گفته بود:
«خانم سورملینا اجازه می دهید شما را دوست داشته باشم؟»
گفتم : «اختیار دارید.»
و توی دلم گفتم که دوست داشتن اجازه نمی خواهد.
یک مملکت را نابود کردهاند که تهران را بسازند. پس چه بهتر که آدم برود آنجا و هر کار که بخواهد از آنجا شروع کند.
وقتی مرا بوسید دیگر چشمهاش را نبست تا تأثیر بوسه را در صورتم نگاه کند. بدجنسی کرده بود. اگر از من میپرسید خودم میگفتم چه احساسی دارم.
پدر می گفت فرزند بدکار به انگشت ششم ماند که اگر برندش رنج برند و اگر بماند زشت و بدکردار باشد نقطه سر خط .
ما هم نوشتیم و آمدیم سر خط .
ما که زمان رضاشاه نبودیم نان کوپنی بخوریم . یک کوپن قرمز می دادیم یک نان سیاه می گرفتیم .
حالا بربری بخور . همه اش ویتامین . خوب، رضاشاه چه تقصیری داشت .
جنگ بود ، آقاجان . جنگ . پس دانشگاه را کی ساخت ؟
جاده ها را کی ساخت ؟
راه آهن را کی ساخت ؟
بانک ملی ؟
شما ارباب ها از این شب جمعه که پلو می خورید دیگر نمیخورید تا آن شب جمعه . ولی ما گداها هر شب عید هر شب عید پلو داریم
و هزاران جمله زیبای دیگر که در کتاب سمفونی مردگان خواهیم خواند
برای خواندن این کتاب بهانه نیاورید؛ فضای تاریک و زخمخورده داستان نباید دلیلی برای کنار گذاشتن آن باشد. چرا که شاید آیدین درون شما نیاز به التیام داشته باشد و بخواهد کمی با داستان همزادپنداری کند.
دیگر آثار عباس معروفی
برخی از آثار زنده یاد عباس معروفی که در سایت هشتگ کتاب موجود است
فریدون سه پسر داشت
نام تمام مردگان یحیاست
سال بلوا
تماما مخصوص