09-07-2020, 11:09 PM
ویلیام شکسپیر
[font=Impact]William Shakespeare [/font]
نقلقول:Rememberance
When, in disgrace with fortune and men's eyes,
I all alone beweep my outcast state,
And trouble deaf heaven with my bootless cries,
[font=Times New Roman]And look upon myself, and curse my fate,[/font]
[font=Times New Roman]Wishing me like to one more rich in hope,[/font]
[font=Times New Roman]Featured like him, like him with friends possest,[/font]
[font=Times New Roman] [/font]
[font=Times New Roman]Desiring this man's art, and that man's scope,[/font]
[font=Times New Roman]With what I most enjoy contented least;[/font]
[font=Times New Roman]Yet in these thoughts myself almost despising,[/font]
[font=Times New Roman] [/font]
[font=Times New Roman]Hoply I think on thee, and then my state,[/font]
[font=Times New Roman]Like to the lark at break of day arising[/font]
[font=Times New Roman]From sullen earth, sings hymns at heaven's gate;[/font]
[font=Times New Roman] [/font]
[font=Times New Roman]For thy sweet love remember'd such wealth brings,[/font]
[font=Times New Roman]That then I scorn to change my state with kings.[/font]
نقلقول:[font=Arial] [/font]
ر زمان که از جور روزگار
و رسوايي ميان مردمان
در گوشه ي تنهايي بر بينوايي خود اشک مي ريزم
و گوش ناشنواي آسمان را با فريادهاي بي حاصل خويش مي آزارم
و بر خود مي نگرم و بر بخت بد خويش نفرين مي فرستم
و آرزو مي کنم که اي کاش چون آن ديگري بودم
که دلش از من اميدوارتر
و قامتش موزون تر
و دوستانش بيشتر است
و اي کاش هنر اين يک
و شکوه و شوکت آن ديگري از آن من بود
و در اين اوصاف چنان خود را محروم مي بينم
که حتي از آنچه بيشترين نصيب را برده ام
کمترين خرسندي احساس نمي کنم
اما در همين حال که خود را چنين خوار و حقير مي بينم
از بخت نيک ، حالي به ياد تو مي افتم
و آنگاه روح من
همچون چکاوک سحر خيز
بامدادان از خاک تيره اوج گرفته
و بر دروازه ي بهشت سرود مي خواند
و با ياد عشق تو
چنان دولتي به من دست مي دهد
که شأن سلطاني به چشمم خوار مي آيد
و از سوداي مقام خود با پادشاهان ، عار دارم