09-12-2019, 05:44 PM
(آخرین ویرایش: 09-12-2019, 06:02 PM، توسط Amir hourzad.)
رمان جنگ و صلح نوشتهی لئو تولستوی نویسنده مشهور روسی است، این کتاب یکی از مهمترین رمانهای ادبی جهان به شمار میرود. جنگ و صلح یک رمان نسبتاً طولانی است و مشتمل بر چهار جلد است. تولستوی در این رمان به جنگهای روسیه و فرانسه در خلال سالهای ۱۸۲۰-۱۸۰۵ و همچنین زندگی پنج خانواده اشرافی روس در این ۱۵ سال میپردازد.
خلاصه رمان جنگ و صلح اثر لئو تولستوی
پنج خانواده اشرافی روس که عمدتا در این داستان حضور دارند عبارتند از: کنت بالکونسکی بزرگ، پسرش آندره و دخترش ماریا / کنت رستوف، همسرش، پسرش نیکلای، دخترش ناتاشا / کنت بزوخف و پسرش پییر / واسیلی کوراگین، پسرش آناتول و دخترش هلن / آنا میخاییلونا و پسرش بوریس.
داستان از یک میهمانی اشرافی در پترزبورگ آغاز میشود که اکثر شخصیتهای داستان در آن حضور دارند؛ همه جا صحبت از حملهی ناپلئون به کشورهای اروپایی است و اینکه ارتش روسیه برای حمایت از اروپا (در برابر فرانسه) به ارتش اتریش ملحق شده است. پییر جوانی ساده و صریحاللهجهای است که به امر پدرش، کنت بزوخف ثروتمند (که در بستر مرگ است) برای یافتن کار به پترزبورگ آمده است و مدتی است که در منزل واسیلی کوراگین اقامت دارد و با پسر عیاش او، آناتول وقت میگذراند. پییر همچنین دوست صمیمی شاهزاده آندره است؛ با اینکه ناپلئون با کشور آنها در حال جنگ است هر دو آنها معتقدند که ناپلئون انسان بزرگی است و در دل او را تحسین میکنند. شاهزاده آندره در حالی که همسرش (لیزا) باردار است قرار است به جبهه نبرد اعزام شود؛ پس به همراه همسرش به نزد پدر و خواهرش ماریا میرود و همسرش را به آنها میسپرد، بالکونسکی بزرگ که به سختگیری شهرت دارد، در نامهای به فرماندهی ارتش، سفارش میکند مأموریتهای جدی را به پسرش بدهند و به پسرش سفارش میکند که در جنگ او را سرشکسته نکند.
از سویی دیگر و پس از ماجراهای بسیار، کنت بزوخف میمیرد و تمام ثروتش را برای پسر نامشروعش پییر به ارث میگذارد و واسیلی کوراگین با مکر و حیله، کاری میکند پییر با دخترش هلن ازدواج کند و برای پسرش آناتول، شاهزاده ماریا (دختر تقریباً زشت، ولی پرهیزکارِ بالکونسکی بزرگ و ثروتمند) را خواستگاری میکند، درخواستی که توسط بالکونسکی بزرگ و دخترش ماریا رد میشود. در جبهه نبرد، نیکلای، بوریس و آندره هر کدام در قسمتی از ارتش روسیه مشغول هستند؛ نیکلای دلش میخواهد فقط در جنگ باشد و بجنگد اما بوریس برخلاف او معتقد است که باید ترقی کند و دنبال این است که آجودان یکی از فرماندهان شود تا از جنگ دور باشد و پیشرفت کند. در ادامه شورای جنگ تصمیم میگیرند به قوای ناپلئون حمله کنند؛ در میدان نبرد، آندره گُردانش را به جلو هدایت میکند و به دل توپهای فرانسویها میزند، اما در همین حین چماق سنگینی بر سرش میخورد و بیهوش به زمین میافتد. بعد از اتمام نبرد، ناپلئون و ملازمینش که درحال بازدید از میدان نبرد هستند، پیکر شاهزاده آندره را میبینند و اول گمان میکنند که او مرده است؛ اما بعد متوجه میشوند که او زخمی است و دستور انتقالش به بیمارستان را میدهند؛ بدین ترتیب آندره اسیر میشود. در همین حال دیری نمیپاید که هلن به همسر خود (پییر) خیانت میکند و پییر با رقیب خود دوئل کرده و در مبارزه پیروز میشود، اما پییر مقصر اصلی این اتفاق را همسرش میداند، بنابراین نسبت به او دلسرد شده، نیمی از اموالش را به او بخشیده و او را ترک میکند...
خلاصه رمان جنگ و صلح اثر لئو تولستوی
پنج خانواده اشرافی روس که عمدتا در این داستان حضور دارند عبارتند از: کنت بالکونسکی بزرگ، پسرش آندره و دخترش ماریا / کنت رستوف، همسرش، پسرش نیکلای، دخترش ناتاشا / کنت بزوخف و پسرش پییر / واسیلی کوراگین، پسرش آناتول و دخترش هلن / آنا میخاییلونا و پسرش بوریس.
داستان از یک میهمانی اشرافی در پترزبورگ آغاز میشود که اکثر شخصیتهای داستان در آن حضور دارند؛ همه جا صحبت از حملهی ناپلئون به کشورهای اروپایی است و اینکه ارتش روسیه برای حمایت از اروپا (در برابر فرانسه) به ارتش اتریش ملحق شده است. پییر جوانی ساده و صریحاللهجهای است که به امر پدرش، کنت بزوخف ثروتمند (که در بستر مرگ است) برای یافتن کار به پترزبورگ آمده است و مدتی است که در منزل واسیلی کوراگین اقامت دارد و با پسر عیاش او، آناتول وقت میگذراند. پییر همچنین دوست صمیمی شاهزاده آندره است؛ با اینکه ناپلئون با کشور آنها در حال جنگ است هر دو آنها معتقدند که ناپلئون انسان بزرگی است و در دل او را تحسین میکنند. شاهزاده آندره در حالی که همسرش (لیزا) باردار است قرار است به جبهه نبرد اعزام شود؛ پس به همراه همسرش به نزد پدر و خواهرش ماریا میرود و همسرش را به آنها میسپرد، بالکونسکی بزرگ که به سختگیری شهرت دارد، در نامهای به فرماندهی ارتش، سفارش میکند مأموریتهای جدی را به پسرش بدهند و به پسرش سفارش میکند که در جنگ او را سرشکسته نکند.
از سویی دیگر و پس از ماجراهای بسیار، کنت بزوخف میمیرد و تمام ثروتش را برای پسر نامشروعش پییر به ارث میگذارد و واسیلی کوراگین با مکر و حیله، کاری میکند پییر با دخترش هلن ازدواج کند و برای پسرش آناتول، شاهزاده ماریا (دختر تقریباً زشت، ولی پرهیزکارِ بالکونسکی بزرگ و ثروتمند) را خواستگاری میکند، درخواستی که توسط بالکونسکی بزرگ و دخترش ماریا رد میشود. در جبهه نبرد، نیکلای، بوریس و آندره هر کدام در قسمتی از ارتش روسیه مشغول هستند؛ نیکلای دلش میخواهد فقط در جنگ باشد و بجنگد اما بوریس برخلاف او معتقد است که باید ترقی کند و دنبال این است که آجودان یکی از فرماندهان شود تا از جنگ دور باشد و پیشرفت کند. در ادامه شورای جنگ تصمیم میگیرند به قوای ناپلئون حمله کنند؛ در میدان نبرد، آندره گُردانش را به جلو هدایت میکند و به دل توپهای فرانسویها میزند، اما در همین حین چماق سنگینی بر سرش میخورد و بیهوش به زمین میافتد. بعد از اتمام نبرد، ناپلئون و ملازمینش که درحال بازدید از میدان نبرد هستند، پیکر شاهزاده آندره را میبینند و اول گمان میکنند که او مرده است؛ اما بعد متوجه میشوند که او زخمی است و دستور انتقالش به بیمارستان را میدهند؛ بدین ترتیب آندره اسیر میشود. در همین حال دیری نمیپاید که هلن به همسر خود (پییر) خیانت میکند و پییر با رقیب خود دوئل کرده و در مبارزه پیروز میشود، اما پییر مقصر اصلی این اتفاق را همسرش میداند، بنابراین نسبت به او دلسرد شده، نیمی از اموالش را به او بخشیده و او را ترک میکند...