03-11-2019, 03:23 PM
کریستین هر روز صبح که از خواب بیدار می شود چیزی را بخاطر نمی آورد و او هر زمان چشمانش را باز می کند با مردی روبه رو می شود که خود را همسر کریستین معرفی می کند و به او توضیح می دهد در اثر تصادف حافظه ش را از دست داده است و دچار آلزایمر شده است در همین حال کریستین هر روز توسط دکتر و به دور از چشم مرد معاینه می شود دکتر به کریستین توصیه می کند تمام اتفاقات روز را در دفترچه ای بنویسد. کریستین بعد از اینکار هر روز دفترچه خود را مطالعه می کند و با کنار هم گذاشتن تکه های پازل هویت خود را پیدا می کند و متوجه اتفاق هولناکی که برایش افتاده است می شود.
((چه بهتر که گذشته را از نو خلق کنم تا قابل تحمل شود و هر آنچه لازم بود بقیه ی سال های عمرم باور کنم، برای خودم بسازم. ))
((چه بهتر که گذشته را از نو خلق کنم تا قابل تحمل شود و هر آنچه لازم بود بقیه ی سال های عمرم باور کنم، برای خودم بسازم. ))
درب اتوماتیک شیشه ای