10-03-2019, 06:04 PM
سرکوب نیازهای اساسی
ادامه...
مِری، سی و نه ساله، بعضی اوقات پس از نزدیک شدن به اصل خود، با احساس رضایت و تفاهم جلسه مشاوره را ترک میکرد.
اما لحظهای بعد با یک مهمانی یا چیز دیگری به همان اندازه بیاهمیت ذهن خود را منحرف میکرد و این عمل موجب میشد تا او دوباره احساس تنهایی و نابسندگی کند.
اما لحظهای بعد با یک مهمانی یا چیز دیگری به همان اندازه بیاهمیت ذهن خود را منحرف میکرد و این عمل موجب میشد تا او دوباره احساس تنهایی و نابسندگی کند.
پس از گذشتن چند روز، از احساس پوچی، ازخودبیگانگی و از اینکه دوباره راه را گم کرده، شکوه میکرد. به این ترتیب، در عمل اما به طور ناخودآگاه وضعیتی را به وجود میآورد که میتوانست آنچه را که در کودکی برایش اتفاق افتاده بود، به نمایش بگذارد:
هر وقت که خواست از راهِ بازیهای تخیلی کم کم به احساس واقعی خودش پی ببرد، پدر و مادرش از او خواستند تا «کار معقولتری» انجام دهد – که به درد چیزی بخورد – و دنیای درونیاش که تازه داشت خودی نشان میداد، دوباره به رویش بسته میشد.
او با پس کشیدن احساسات خود و افسرده شدنش به.....هر وقت که خواست از راهِ بازیهای تخیلی کم کم به احساس واقعی خودش پی ببرد، پدر و مادرش از او خواستند تا «کار معقولتری» انجام دهد – که به درد چیزی بخورد – و دنیای درونیاش که تازه داشت خودی نشان میداد، دوباره به رویش بسته میشد.
ادامه...