12-01-2019, 02:13 AM
بررسی آراء و دیدگاه های تیچنر در مقام بنیانگزار ساخت گرایی
ادامه...
در تاریخ روانشناسی نوین ساختگرایی از دو منظر دارای جایگاه خاص و مهمیاست. نخست از آن جهت که نخستین موضعگیری نظاممند علمیدر روانشناسی نوین درنظر گرفته میشود و از سوی دیگر به دلیل تاثیری است که این مکتب بر مکاتب پس از خود همچون مکتب گشتالت داشته است. نام وونت در مقام پیشگام این مکتب و تیچنر به عنوان بنیانگذار آن در تاریخ روانشناسی نوین مطرح شده است. در این مقاله ابتدا به بررسی آراء و نظریات تیچنر خواهیم پرداخت. سپس به تحلیل مکتب ساختگرایی، خدمات و انتقادات وارد برآن اشاره خواهیم کرد.
ادوارد بــرادفــورد تـیـچـنـر در سـال ۱۸۶۷ در انگلستان چشم به جهان گشود. برای تحصیل ابتدا کالج مالورن و سپس آکسفورد را انتخاب کرد و در آنجا به مدت ۴ سال به تحصیل فلسفه و ادبیات پرداخت. به علت شهرت روانشناسی وونت بدان تمایل نشان داد و به مدت ۲ سال زیر نظر مستقیم وونت به مطالعات روانشناسی روی آورد. هدف او تصاحب عنوان پیشگام روانشناسی آزمایشی نوین در انگلستان بود ولی به دلیل شرایط حاکم در انگلستان این امر محقق نشد. به همین دلیل تیچنر پس از دریافت درجه دکترای خود به دانشگاه کرنل در آمـریکا رفت. سخنرانیهای ماندگار او در دانشگاه کرنل به همراه تدریس جذاب وی در دانشگاه آکسفورد از او شخصیتی جذاب و تا حدودی جزم اندیش در اذهان ترسیم نموده است. مهمترین کار تیچنر در دانشگاه تدریس بود. با این وجود از طریق هدایت و جهت دهی تحقیقات و پژوهشهای دانشجویان توانست دیدگاههایش را مورد بررسی و آزمایش قرار داده و در قالب نظامی منسجم ارائه دهد. در طول ۳۵ سال تدریس، استاد راهنمای بیش از ۵۰ پایان نامه دکتری را بر عهده داشت پایان نامههایی که بیشتر آنها متأثر از افکار خود تیچنر بود. وبک در توصیف شیوه تدریس و نگاه تیچنر چنین مینویسد:
« تیچنر با شیوه خاص خود برج عاجی را ساخت که در آن به تنهایی مینشست و جریانی که از نگاه او تنها جریان شایسته نام روانشناسی علمی بود را نظاره و هدایت میکرد.»
در یک کلام میتوان چنین گفت که جایگاه خاص تیچنر او را به صورت افسانهای زنده در دانشگاه کرنل تبدیل کرده بود.
● موضوع روانشناسی از نگاه تیچنر
تیچنر همانند استادش وونت معتقد به نگاه علمی به روانشناسی بود. پیش از پرداختن به دیدگاه تیچنر، نگاهی گذرا به رویکرد وونت مناسب به نظر میرسد. وونت به دلیل علاقه و دلبستگی شدید به آراء فلاسفه تجربهگرا که منشاء مـعـلـومـات بـشـری را تـنـهـا در تجربه جستجو میکردند بر آن شد تا موضوع روانشناسی را به عنوان «تجربه بیواسطه» در نظر بگیرد. مقصود او از این اصطلاح مشاهده و بررسی محتویات ذهن بود و آن را در مقابل اصطلاح «تجربه با واسطه» قرارداد که موضوع علوم تجربی دیگر مانند فیزیک و شیمی است. هنگامی که سخن از محتویات ذهن به میان میآید مقصود همان تصاویر ذهنی است که از طریق حواس انسان در ذهن شـکـل مـیگـیـرد. مـجـمـوعه این تصاویر، ذهن را تشکیل میدهند. برای درک بهتر این دو اصطلاح به این مثال توجه کنید: اگر ما در حال مشاهده گلی باشیم احساسهایی که از گل بر ذهن ما نقش میبندد تـجـربـه بیواسطه ما را تشکیل میدهد. حال اگر به جای توجه به این احساس ما به گل خارجی توجه کنیم چنین توجهی تجربه با واسطه ما را شکل میدهد.
حال با توجه به توضیحاتی که پیرامون دیدگاه وونت درباره روانشناسی ارائه شد به بررسی دیدگاه تیچنر میپردازیم. مهمترین هدف تیچنر همچون استادش علمی کردن روانشناسی است و به همین دلیل میان آنچه در علم رخ میدهد و آنچه در روانشناسی علمی باید رخ دهد شباهتهای بسیاری را مشاهده میکند. تیچنر معتقد است که علم همواره در جستجوی پاسخ به ۳ سوال کلیدی «چه، چگونه و چرا» است. در مرحله نخست علم بر آن است تا بداند که موضوع مورد بررسیاش چیست و دقیقاً از چه ترکیباتی تشکیل شده است. در سوال دوم علم به دنبال آن است که بداند چگونه عناصر موضوع مورد بررسی با هم ترکیب یافتهاند؟ در نهایت پس از پاسخ به ۲ سوال قبلی عـلـم به بررسی این مطلب میپردازد که چرا موضوع مورد بررسی در هیات و نظم فعلی نمایان شده است. در دیدگاه تیچنر چنین روندی در روانشناسی و موضوع مربوط به آن نیز باید طی شود. او بیان میکند که روانشناس نیز همچون فیزیکدان در ابتدا باید تلاش نماید که از طریق استفاده از شیوه تجزیه به پرسش «ذهن چیست؟» پاسخ دهد. سپس از طریق تدوین قوانین مربوط به پـیـونـد عناصر به پرسش چگونگی عمل ذهن پاسخی بیابد. در نهایت روانشناس تلاش میکند چرایی رخ دادن فرآیندهای ذهنی را تبیین کند.
از نگاه تیچنر مطالعه تجربه انسان از جهت اتـکـای آن بـر شـخـص تـجـربـه کـنـنـده مـوضـوع روانشناسی به حساب میآید. در عین حال که تیچنر بر وجود شباهتهایی میان روانشناسی و علوم دیگر تاکید میکند ولی ارائه چنین تعریفی از روانشـنـاسـی مرزهای آن را از سایر علوم نیز مشخص میکند. تجربه مرز مشترک روانشناسی و علوم دیگر است اما مفهوم تجربه در روانشناسی با تجربه مطرح شده در علوم دیگر متفاوت است. تجربه موردبحث در روانشناسی تجربهای است که وابسته به اشخاص تجربه کننده است در حالیکه در علوم دیگر، تجربه مستقل از افراد تجربه کننده مورد بررسی قرار میگیرد. به عنوان مثال یک فیزیکدان هنگام بررسی نور و صوت به این پدیدهها از منظر فرآیندهای فیزیکی نگاه میکند در حالیکه یک روانشناس به همین پدیدهها از این منظر که چگونه مشاهده گر آنها را تجربه میکند مینگرد. تیچنر تأکید میکند که در علوم مختلف آنچه مورد بررسی قرار میگیرد تجربهای است که وابسته به شخص تجربه کننده نیست. به عنوان مثال در اتاقی که حرارت آن ۴۰ درجه است چه شخص آن حـرارت را احـسـاس کند و چه احساس نکند حرارت اتاق ۴۰ درجه خواهد بود ولی اگر فردی که در اتـاق حضور دارد از حرارت زیاد احساس ناراحتی کند داشتن چنین احساسی و در واقع تجربه آن منوط به وجود شخص تجربه کننده است. در نـتـیـجـه، تـجـربـه نوع دوم است که موضوع روانشناسی در نظر گرفته میشود.
تـیـچـنـر هـنگام بحث پیرامون موضوع روانشناسی به نکته قابل تاملی اشاره میکند و آن مساله خطای محرک است. او هشدار مــیدهــد کــه روانشـنــاس بــایـد مواظب باشد تا در روند بررسی فرآیندهای ذهن دچار این خطا نـشــود. ایـن خـطـا هـنـگـامـی رخ میدهد که روانشناس به جای بررسی فرآیندهای ذهنی، موضوع مورد مشاهده را مورد بررسی قرار دهد. به عبارت دیـگـر خطای محرک هنگامی رخ میدهد که روانشناس به جای بررسی فرآیند ذهنی بر تجربه با واسطه یا همان شی محرک متمرکز شود. برای مثال اگرمشاهدهگر به هنگام مشاهده یک سیب به جـای تـوصـیف درخشندگی، رنگ و احساس حاصل از این نگاه بر سیب خارجی متمرکز شود دچار خطای محرک شده است. در واقع...ادامه...