12-09-2020, 11:17 PM
(آخرین ویرایش: 17-09-2020, 12:09 AM، توسط Marjanbesarati.)
پردیس فناوری کیش_طرح مشاوره متخصصین صنعت ومدیریت_دپارتمان زبانهای خارجی:http://kishindustry.com
Story Title : Marbles and Sweets
Story : A boy and a girl were playing together. The boy had a collection of marbles. The girl had some sweets with her. The boy told the girl that he will give her all his marbles in exchange for her sweets. The girl agreed.
The boy kept the biggest and the most beautiful marble aside and gave the rest to the girl. The girl gave him all her sweets as she had promised.
That night, the girl slept peacefully. But the boy couldn't sleep as he kept wondering if the girl had hidden some sweets from him the way he had hidden his best marble.
Be honest and live peacefully.
عنوان داستان: تیله ها و شیرینی ها
داستان: یک دختر و پسر با هم بازی می کردند. این پسر مجموعه ای از سنگ مرمر داشت. دختر شیرینی با خودش داشت. پسر به دختر گفت كه تمام سنگ مرمرهايش را در ازاي شيريني هايش به او خواهد داد. دختر موافقت کرد.
پسر بزرگترین و زیباترین سنگ مرمر را کنار گذاشت و بقیه را به دختر داد. دختر همانطور که قول داده بود تمام شیرینی هایش را به اوداد.
آن شب دختر آرام خوابید. اما پسر نمی توانست بخوابد زیرا مدام به این فکر می کرد که آیا دختر مانند او که بهترین سنگ مرمر خود راپنهان کرده بود از او شیرینی پنهان کرده است؟
صادق باشید و با آرامش زندگی کنید.
Story : A boy and a girl were playing together. The boy had a collection of marbles. The girl had some sweets with her. The boy told the girl that he will give her all his marbles in exchange for her sweets. The girl agreed.
The boy kept the biggest and the most beautiful marble aside and gave the rest to the girl. The girl gave him all her sweets as she had promised.
That night, the girl slept peacefully. But the boy couldn't sleep as he kept wondering if the girl had hidden some sweets from him the way he had hidden his best marble.
Be honest and live peacefully.
عنوان داستان: تیله ها و شیرینی ها
داستان: یک دختر و پسر با هم بازی می کردند. این پسر مجموعه ای از سنگ مرمر داشت. دختر شیرینی با خودش داشت. پسر به دختر گفت كه تمام سنگ مرمرهايش را در ازاي شيريني هايش به او خواهد داد. دختر موافقت کرد.
پسر بزرگترین و زیباترین سنگ مرمر را کنار گذاشت و بقیه را به دختر داد. دختر همانطور که قول داده بود تمام شیرینی هایش را به اوداد.
آن شب دختر آرام خوابید. اما پسر نمی توانست بخوابد زیرا مدام به این فکر می کرد که آیا دختر مانند او که بهترین سنگ مرمر خود راپنهان کرده بود از او شیرینی پنهان کرده است؟
صادق باشید و با آرامش زندگی کنید.