11-09-2020, 10:12 AM
(آخرین ویرایش: 17-09-2020, 12:05 AM، توسط Marjanbesarati.)
پردیس فناوری کیش_طرح مشاوره متخصصین صنعت ومدیریت_دپارتمان زبانهای خارجی:http://kishindustry.com
It The Lute Player
During a war. the enemy captured the king. They asked his queen to pay a ransom if she wanted her husband back.
One day, a lute player came to the enemy king’s court and began to play. The king loved the music so much that he said. “You can ask for anything and I shall give it to you!” The lute player said, “Give me the captured king as my slave!” The enemy agreed and king was set free.
Soon. the lute player and the slave king left the palace and after some distance. the lute player set him free. The king returned to his kingdom and said. “When I was a slave the queen did not care! I shall kill her!” Saying this, he marched into his bedroom. But. lie heard the strains of beautiful lute music. He then saw his queen playing the lute and understood who the mysterious lute player was.
نوازنده عود
در هنگام جنگ ،دشمن پادشاه را اسیر کرد. آنها از ملکه او خواستند که اگر می خواهد شوهرش را برگرداند باید غرامت بپردازد.
یک روز ، یک نوازنده عود به دربار پادشاه دشمن آمد و شروع به نوازندگی کرد.شاه آنقدر از موسیقی خوشش آمد که گفت:”شما میتوانید هر چیزی را بخواهید و من آن را به شما می دهم!" نوازنده عود گفت: "پادشاه اسیر شده را به عنوان برده به من بده!" پادشاه موافقت كرد و شاه آزاد شد.
خیلی زود،نوازنده عود و پادشاه برده قصر را ترک کردند و پس از طی مسافتی،نوازنده عود او را آزاد کرد. پادشاه به قلمرو خود بازگشت وگفت:”وقتی اسیر بودم ، ملکه اهمیتی نداد! من او را خواهم کشت! " با گفتن این حرف ، به اتاق خواب خود رفت،ولی!صدای موسیقی زیبای عود را شنید و ملکه خود را که با عود موسیقی مینواخت دید و فهمید که آن نوازنده مرموز عود چه کسی بوده است.❤️
During a war. the enemy captured the king. They asked his queen to pay a ransom if she wanted her husband back.
One day, a lute player came to the enemy king’s court and began to play. The king loved the music so much that he said. “You can ask for anything and I shall give it to you!” The lute player said, “Give me the captured king as my slave!” The enemy agreed and king was set free.
Soon. the lute player and the slave king left the palace and after some distance. the lute player set him free. The king returned to his kingdom and said. “When I was a slave the queen did not care! I shall kill her!” Saying this, he marched into his bedroom. But. lie heard the strains of beautiful lute music. He then saw his queen playing the lute and understood who the mysterious lute player was.
نوازنده عود
در هنگام جنگ ،دشمن پادشاه را اسیر کرد. آنها از ملکه او خواستند که اگر می خواهد شوهرش را برگرداند باید غرامت بپردازد.
یک روز ، یک نوازنده عود به دربار پادشاه دشمن آمد و شروع به نوازندگی کرد.شاه آنقدر از موسیقی خوشش آمد که گفت:”شما میتوانید هر چیزی را بخواهید و من آن را به شما می دهم!" نوازنده عود گفت: "پادشاه اسیر شده را به عنوان برده به من بده!" پادشاه موافقت كرد و شاه آزاد شد.
خیلی زود،نوازنده عود و پادشاه برده قصر را ترک کردند و پس از طی مسافتی،نوازنده عود او را آزاد کرد. پادشاه به قلمرو خود بازگشت وگفت:”وقتی اسیر بودم ، ملکه اهمیتی نداد! من او را خواهم کشت! " با گفتن این حرف ، به اتاق خواب خود رفت،ولی!صدای موسیقی زیبای عود را شنید و ملکه خود را که با عود موسیقی مینواخت دید و فهمید که آن نوازنده مرموز عود چه کسی بوده است.❤️