کفش های آبنباتی

[re.za]

(( از هر بچه ای سوال کن و خواهی دید که آن ها آدم های شرور قصه ها را به قهرمانان ترجیح می دهند، جادوگران بدذات و گرگ های گرسنه را به شاهزاده ها و شاهزاده خانم های بی بو و بی خاصیت.))
یان سرپرست خانواده همراه با دو دخترش همچنان دنبال گمنامی می گردد و در بالای مغازه ی شکلات فروشی کوچکش زندگی آرامی را سپری میکند. به نظر می رسید چیزی نمی تواند زندگی آرام آن ها را بهم بریزد تا زمانی که سروکله ی زنی اغواگر و بی رحم در شکلات فروشی یان پیدا می شود. یان باید تصمیم بگیرد که مثل همیشه فرار کند یا با بزرگترین دشمنش یعنی خودش روبه رو شود.