تالار گفتگوی کیش تک/ kishtech forum
  • سردر
  • جستجو
  • فهرست اعضا
  • سالنامه
  • راهنما
درود مهمان گرامی! ورود ثبت‌نام
ورود
نام کاربری:
گذرواژه‌:
گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
 
تالار گفتگوی کیش تک/ kishtech forum › پردیس فناوری کیش › زبان های خارجی › زبان اردو › سایر موضوعات
داستان غم های کوچک

امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حالت خطی
داستان غم های کوچک
motlagh آفلاین
Administrator
*******
ارسال‌ها: 1,898
موضوع‌ها: 1,876
تاریخ عضویت: Jan 2017
اعتبار: 51
#1
07-03-2017, 04:11 PM (آخرین ویرایش: 07-03-2017, 09:58 PM، توسط motlagh.)
« غروب کد خدا آمد با عجله ، از تن اسبش بخار  به هوا بلند می شد. سیبل های تابیده ، با هیاتی ترس آور ، چشم ها، خون گرفته و خوف انگیز ، انگاری که برای جنگ آمده است . بازوها،قوی و سینه ستیز . پا این جا ، سر آن جا ، با دودلی نگاهش کردم . در فکر بودم که نفت برای چراغ از کجا بیاوریم یا برای شام شب تخم مرغ را چگونه درست کنم تا تنوعی باشد.

از نگاه کد خدا غرور و سر افرازی می بارید. دیده به کوه دوخته بود و به بلندی دست نیافتنی قله اش.

-شهر کی تشریف می برین؟
- فردا صبح.
- از رشید شنیده بودم.
«رشید پسرش بود که کلاس سوم بود.»
- کاری داشتید؟
- یک شاهنامه می خواستم ،دلم گرفته.
به دشت نگاه کردم، به کوه و اسب و رودخانه که از ایوان مدرسه پیدا بود . دنیا فراخ شده بود. همه چیز زیبا تر از لحظه های قبل ، با یک جست روی اسب پرید. اسب تن به سوار نمی داد ، گردن را شق و رق گرفته بود و اطاعت نمی کرد . با نهیب بنیان کن کد خدا به راه افتادگویی پردنده ای که از مقابل دیدگانم دور شود . نمیدانم چرا احساس کردم سوارانی بسیار به استقبالش  آمدند. بعد افراسیاب را دیدم که رو به هزیمت نهاده است .دشت پر از هیاهویسواران بود و شیهه ی اسبان ، صدای چکاچاک شمشیر گوش صحرا را انباشته بود.



این بار کد خدا صبح آمد . آرام روی خانه ی زین جا خوش کرده بود .از دیشب صدای بلند نبود .همه چیز دل مرده بودحتا آفتاب . اسب آوردش کنار ایوان مدرسه . کلاه دو گوشش را تا روی ابروها پایین کشیده بود . سلام نکرد . پیاده هم نشد . شاهنامه را پرتاب کرد توی دامنم.
فریاد کشید این که شاهنامه نیست،رستم  ندارد.
دهنه ی اسب را کشید . اسب فرمان برداری کرد . روی پا های عقبش چرخید و دور شد . رو به روستا نرفت ، دشت را پاره کرد.
لرزان شاهنامه را برداشتم . با عجله خریده بودم . ورق نزده بودم . تمام راجع به ساسانیان بود . جلد آخر از شاهنامه ی بروخیم . آزرده شدم. خودش میتواند رستم باشد، کد خدا را میگویم.
سرم را بلند کردم وبه دشت پر سکوت نگاه کردم . کد خدا روی تپه کنار رودخانه نشسته بود واسبش کنارش می چرید .
اما ، خیمه و خرگاه سپاه افراسیاب آن طرف رودخانه آشکار بود...»



کتاب : سوغات

ترجمه : شعیب احمد


فایل‌(های) پیوست شده بندانگشتی (ها)
       
ارسال‌ها
پاسخ
« قدیمی‌تر | جدیدتر »


پیام‌های داخل این موضوع
داستان غم های کوچک - توسط motlagh - 07-03-2017, 04:11 PM
The Attention of Genuine Locks Wigs - توسط AlfredCof - 22-05-2017, 12:55 AM

  • مشاهده‌ی نسخه‌ی قابل چاپ
پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
  • تیم انجمن
  • صفحه‌ی تماس
  • تالار کیش تک / kishtech forum
  • بازگشت به بالا
  • بایگانی
  • نشانه‌گذاری تمامی انجمن‌ها به عنوان خوانده شده
  • پیوند سایتی RSS
زمان کنونی: 23-07-2025، 01:02 AM Persian Translation by MyBBIran.com - Ver: 6.5
Powered by MyBB, © 2002-2025 MyBB Group.