11-09-2020, 09:43 AM
(آخرین ویرایش: 17-09-2020, 12:03 AM، توسط Marjanbesarati.)
پردیس فناوری کیش_طرح مشاوره متخصصین صنعت ومدیریت_دپارتمان زبانهای خارجی:http://kishindustry.com
The First Monkey
Once there lived an old woman and her grandson in a hut. The old woman worked hard to feed her grandson and herself but her grandson was a lazy boy. He did not help her in her work and took her money and spent it all on his friends.
One day, he came home hungry. “Where is my food?” he demanded. Alas! The food was not ready. He became angry and finding coconuts lying on the ground, threw them at his grandmother. “Food’ Food! Food!” he chanted stamping his foot. The good behaviour fairy was passing by. “I’ll teach this boy manners!” she thought. She waved her magic wand and whoosh . . . the boy turned into a furry animal with a long tail. When his friends saw him they threw stones at him. Lo! They too turned into animals. The people drove them out of the town.
The boy and his friends then began living on trees and came to be known as monkeys.
اولین میمون
روزگارى، یک پیرزن و نوه اش در یک کلبه زندگی می کردند. پیرزن سخت کار می کرد تا براى خودش و نوه اش غذايى تهيه كند، اما نوهاش پسر تنبلی بود. او در کارها به او کمکی نمى كرد و پول او را مى گرفت و همه آن را صرف دوستانش مى كرد.
یک روز ، او گرسنه به خانه آمد. "غذای من کجاست؟" او طلبكار بود!افسوس غذا آماده نبود. او عصبانی شد و نارگیل هایی را که رویزمین افتاده بود پیدا کرد و آنها را به سمت مادربزرگش انداخت. "غذا،غذا!" او پاهايش را به زمين ميكوبيد و شعار ميداد،پری مهربانىدر حال عبور بود. "من به این پسر اخلاق آموزش ميدهم!" او فکر کرد. او عصای سحرآمیز خود را نگه داشت،پسر به یک حیوان خزداربا دم بلند تبدیل شد. دوستانش وقتی او را دیدند به طرف او سنگ پرتاب کردند! آنها نیز به حیوان تبدیل شدند. مردم آنها را از شهربیرون کردند.
پسرک و دوستانش سپس روی درختان زندگی کردند و به میمون معروف شدند.
Once there lived an old woman and her grandson in a hut. The old woman worked hard to feed her grandson and herself but her grandson was a lazy boy. He did not help her in her work and took her money and spent it all on his friends.
One day, he came home hungry. “Where is my food?” he demanded. Alas! The food was not ready. He became angry and finding coconuts lying on the ground, threw them at his grandmother. “Food’ Food! Food!” he chanted stamping his foot. The good behaviour fairy was passing by. “I’ll teach this boy manners!” she thought. She waved her magic wand and whoosh . . . the boy turned into a furry animal with a long tail. When his friends saw him they threw stones at him. Lo! They too turned into animals. The people drove them out of the town.
The boy and his friends then began living on trees and came to be known as monkeys.
اولین میمون
روزگارى، یک پیرزن و نوه اش در یک کلبه زندگی می کردند. پیرزن سخت کار می کرد تا براى خودش و نوه اش غذايى تهيه كند، اما نوهاش پسر تنبلی بود. او در کارها به او کمکی نمى كرد و پول او را مى گرفت و همه آن را صرف دوستانش مى كرد.
یک روز ، او گرسنه به خانه آمد. "غذای من کجاست؟" او طلبكار بود!افسوس غذا آماده نبود. او عصبانی شد و نارگیل هایی را که رویزمین افتاده بود پیدا کرد و آنها را به سمت مادربزرگش انداخت. "غذا،غذا!" او پاهايش را به زمين ميكوبيد و شعار ميداد،پری مهربانىدر حال عبور بود. "من به این پسر اخلاق آموزش ميدهم!" او فکر کرد. او عصای سحرآمیز خود را نگه داشت،پسر به یک حیوان خزداربا دم بلند تبدیل شد. دوستانش وقتی او را دیدند به طرف او سنگ پرتاب کردند! آنها نیز به حیوان تبدیل شدند. مردم آنها را از شهربیرون کردند.
پسرک و دوستانش سپس روی درختان زندگی کردند و به میمون معروف شدند.