12-09-2020, 11:33 AM
(آخرین ویرایش: 16-09-2020, 08:55 PM، توسط محدثه اصغری.)
پردیس فناوری کیش_طرح مشاوره متخصصین صنعت ومدیریت_دپارتمان زبانهای خارجی: http://kishindustry.com
A Thirsty Crow
There was a crow. At a very hot summer day he was feeling very thirsty. He flew from place to place in search of water, but he could not find it anywhere. He was very sad and disappointed at not getting a drop of it.
At last he saw a jug of water. He flew down to the jug and sat on its edge. When he craned his beak to quench his thirst, he, saw to his great discouragement, that the water was just at the bottom.
His beak could not reach such a low level of water. He even tried to overturn the jug but could not. It was too heavy for him to move.
When he was just about to fly in despair, he thought of a plan. Suddenly his eyes fell upon some pebbles lying near the jug. He flew to them, picked up the pebbles one by one and dropped them into the jug.
Slowly and slowly the level of water rose and came up to the neck. The crow was overjoyed to see this. He dipped his beak, quenched his thirst and flew away.
یک کلاغ تشنه
کلاغ بود. در یک روز بسیار گرم تابستان او احساس تشنگی زیادی می کرد. او در جستجوی آب از مکانی به مکان دیگر پرواز می کرد ، اما جایی پیدا نمی کرد. او از بدست آوردن قطره ای از آن بسیار ناراحت و ناامید بود.
سرانجام کوزه ای آب دید. او به سمت پایین کوزه پرواز کرد و روی لبه آن نشست. هنگامی که منقار خود را حل کرد تا تشنگی خود را فرو کند ، او با دلسردی شدید خود دید که آب فقط در ته آن است.
منقار او نمی تواند به چنین سطح آب کمی برسد. او حتی سعی کرد کوزه را واژگون کند اما نتوانست. برای او خیلی سنگین بود که نتواند حرکت کند.
وقتی تازه ناامیدانه قصد پرواز داشت ، به طرحی فکر کرد. ناگهان چشمش به بعضی از سنگریزه های افتاده در نزدیکی کوزه افتاد. او به طرف آنها پرواز کرد ، سنگ ریزه ها را یکی یکی برداشت و آنها را در کوزه انداخت.
آهسته و آهسته سطح آب بالا رفت و تا گردن بالا آمد. کلاغ از دیدن این موضوع بسیار خوشحال شد. منقارش را فرو برد ، تشنگی را فرو کشید و پرواز کرد.
کلاغ بود. در یک روز بسیار گرم تابستان او احساس تشنگی زیادی می کرد. او در جستجوی آب از مکانی به مکان دیگر پرواز می کرد ، اما جایی پیدا نمی کرد. او از بدست آوردن قطره ای از آن بسیار ناراحت و ناامید بود.
سرانجام کوزه ای آب دید. او به سمت پایین کوزه پرواز کرد و روی لبه آن نشست. هنگامی که منقار خود را حل کرد تا تشنگی خود را فرو کند ، او با دلسردی شدید خود دید که آب فقط در ته آن است.
منقار او نمی تواند به چنین سطح آب کمی برسد. او حتی سعی کرد کوزه را واژگون کند اما نتوانست. برای او خیلی سنگین بود که نتواند حرکت کند.
وقتی تازه ناامیدانه قصد پرواز داشت ، به طرحی فکر کرد. ناگهان چشمش به بعضی از سنگریزه های افتاده در نزدیکی کوزه افتاد. او به طرف آنها پرواز کرد ، سنگ ریزه ها را یکی یکی برداشت و آنها را در کوزه انداخت.
آهسته و آهسته سطح آب بالا رفت و تا گردن بالا آمد. کلاغ از دیدن این موضوع بسیار خوشحال شد. منقارش را فرو برد ، تشنگی را فرو کشید و پرواز کرد.