12-09-2020, 01:37 AM
(آخرین ویرایش: 16-09-2020, 08:59 PM، توسط محدثه اصغری.)
پردیس فناوری کیش_طرح مشاوره متخصصین صنعت ومدیریت_دپارتمان زبانهای خارجی: http://kishindustry.com
Union Is Strength
There was an old farmer who lived in a village. He had four sons, o were lazy and idle. They often quarreled among themselves. The old man was very much annoyed with it.
So he called his four sons and told them that since his end was near, he wanted to teach them a lesson. So he told them that since his end was near, he wanted to give them a useful piece of advice.
He sent for a bundle of sticks, it was brought. He asked all his sons turn by turn to break the bundle of the sticks. All tried hard, but none of them was able to break the bundle.
Then he asked one of them to untie the-bundle. This was also done immediately. Then he asked each of them to break the sticks individually. Now each one succeeded in doing so.
The old farmer then said to them, "If you live together in peace, none can harm you. But if you are divided, you will lose."
There was an old farmer who lived in a village. He had four sons, o were lazy and idle. They often quarreled among themselves. The old man was very much annoyed with it.
So he called his four sons and told them that since his end was near, he wanted to teach them a lesson. So he told them that since his end was near, he wanted to give them a useful piece of advice.
He sent for a bundle of sticks, it was brought. He asked all his sons turn by turn to break the bundle of the sticks. All tried hard, but none of them was able to break the bundle.
Then he asked one of them to untie the-bundle. This was also done immediately. Then he asked each of them to break the sticks individually. Now each one succeeded in doing so.
The old farmer then said to them, "If you live together in peace, none can harm you. But if you are divided, you will lose."
اتحاد قدرت است
یک کشاورز پیر بود که در یک روستا زندگی می کرد. او چهار پسر داشت ، که همه تنبل و بیکار بودند. آنها غالباً بین خودشان دعوا می کردند. پیرمرد خیلی از آن رنجیده بود.
بنابراین او چهار پسر خود را صدا كرد و به آنها گفت كه از آنجا كه عاقبت او نزدیك است ، می خواهد به آنها عبرت دهد. بنابراین او به آنها گفت که از آنجا که پایان کارش نزدیک است ، می خواهد یک توصیه مفید به آنها بدهد.
او برای یک بسته چوب فرستاد ، آن را آوردند. او از همه پسرانش خواست كه نوبت به نوبت بروند تا دسته چوبها را بشكنند. همه تلاش زیادی کردند ، اما هیچ کدام نتوانستند بسته را بشکنند.
سپس از یکی از آنها خواست که بسته را باز کند. این نیز بلافاصله انجام شد. سپس از هرکدام خواست جداگانه چوب ها را بشکنند. اکنون هر یک موفق به انجام این کار شدند.
دهقان پیر سپس به آنها گفت: "اگر با هم در صلح زندگی کنید ، هیچ کس نمی تواند به شما آسیب برساند. اما اگر از هم جدا شوید ، ضرر خواهید کرد."
یک کشاورز پیر بود که در یک روستا زندگی می کرد. او چهار پسر داشت ، که همه تنبل و بیکار بودند. آنها غالباً بین خودشان دعوا می کردند. پیرمرد خیلی از آن رنجیده بود.
بنابراین او چهار پسر خود را صدا كرد و به آنها گفت كه از آنجا كه عاقبت او نزدیك است ، می خواهد به آنها عبرت دهد. بنابراین او به آنها گفت که از آنجا که پایان کارش نزدیک است ، می خواهد یک توصیه مفید به آنها بدهد.
او برای یک بسته چوب فرستاد ، آن را آوردند. او از همه پسرانش خواست كه نوبت به نوبت بروند تا دسته چوبها را بشكنند. همه تلاش زیادی کردند ، اما هیچ کدام نتوانستند بسته را بشکنند.
سپس از یکی از آنها خواست که بسته را باز کند. این نیز بلافاصله انجام شد. سپس از هرکدام خواست جداگانه چوب ها را بشکنند. اکنون هر یک موفق به انجام این کار شدند.
دهقان پیر سپس به آنها گفت: "اگر با هم در صلح زندگی کنید ، هیچ کس نمی تواند به شما آسیب برساند. اما اگر از هم جدا شوید ، ضرر خواهید کرد."