13-09-2020, 01:17 PM
(آخرین ویرایش: 16-09-2020, 11:56 PM، توسط Marjanbesarati.)
پردیس فناوری کیش_طرح مشاوره متخصصین صنعت ومدیریت_دپارتمان زبانهای خارجی:http://kishindustry.com
Two Goats
There were two goats.
Over a river there was a very narrow bridge.
One day a goat was crossing this bridge.
Just at the middle of the bridge he met another goat.
There was no room for them to pass.
"Go back," said one goat to the other, "There is no room for both of us".
"Why should I go back?" said the other goat. "Better you must go back."
“You must go back", said the first goat, "because I am stronger than you."
"You are not stronger than I", said the second goat.
"We will see about that", said the first goat and he put down his horns to fight.
"Stop!" said the second goat.
“If we fight, we shall both fall into the river and be drowned and instead I have a plan. I shall lie down and you may walk over me."
Then the wise one laid down on the bridge and the other goat walked highly over him.
So they crossed the bridge comfortably and went on their ways.
دو بز
دو بز بود.
بر فراز رودخانه ای پلی باریک وجود داشت.
یک روز یک بز از این پل عبور می کرد.
درست در وسط پل او با بز دیگری روبرو شد.
جایی برای عبور آنها نبود.
یکی از بزها به دیگری گفت: "برگرد ، جایی برای هر دوی ما نیست".
"چرا باید برگردم؟" بز ديگر گفت:. "بهتر است شما باید برگردید."
اولین بز گفت: "تو باید برگردی ، زیرا من از تو قویتر هستم."
بز دوم گفت: "تو از من قویتر نیستی".
اولین بز گفت: "ما در مورد ان تصميم ميگيريم" ، و شاخهای خود را برای جنگ آماده كرد.
"ايست!" بز دوم گفت.
"اگر جنگ کنیم ، هر دو باید در رودخانه سقوط کنیم و غرق شویم و در عوض من یک برنامه دارم. دراز می کشم و تو می توانی از بالایمن عبور کنی. "
سپس خردمند روی پل دراز کشید و بز دیگر از بالای سر او رد شد.
بنابراین آنها با خیالی راحت از روی پل عبور کردند و راه خود را ادامه دادند.
There were two goats.
Over a river there was a very narrow bridge.
One day a goat was crossing this bridge.
Just at the middle of the bridge he met another goat.
There was no room for them to pass.
"Go back," said one goat to the other, "There is no room for both of us".
"Why should I go back?" said the other goat. "Better you must go back."
“You must go back", said the first goat, "because I am stronger than you."
"You are not stronger than I", said the second goat.
"We will see about that", said the first goat and he put down his horns to fight.
"Stop!" said the second goat.
“If we fight, we shall both fall into the river and be drowned and instead I have a plan. I shall lie down and you may walk over me."
Then the wise one laid down on the bridge and the other goat walked highly over him.
So they crossed the bridge comfortably and went on their ways.
دو بز
دو بز بود.
بر فراز رودخانه ای پلی باریک وجود داشت.
یک روز یک بز از این پل عبور می کرد.
درست در وسط پل او با بز دیگری روبرو شد.
جایی برای عبور آنها نبود.
یکی از بزها به دیگری گفت: "برگرد ، جایی برای هر دوی ما نیست".
"چرا باید برگردم؟" بز ديگر گفت:. "بهتر است شما باید برگردید."
اولین بز گفت: "تو باید برگردی ، زیرا من از تو قویتر هستم."
بز دوم گفت: "تو از من قویتر نیستی".
اولین بز گفت: "ما در مورد ان تصميم ميگيريم" ، و شاخهای خود را برای جنگ آماده كرد.
"ايست!" بز دوم گفت.
"اگر جنگ کنیم ، هر دو باید در رودخانه سقوط کنیم و غرق شویم و در عوض من یک برنامه دارم. دراز می کشم و تو می توانی از بالایمن عبور کنی. "
سپس خردمند روی پل دراز کشید و بز دیگر از بالای سر او رد شد.
بنابراین آنها با خیالی راحت از روی پل عبور کردند و راه خود را ادامه دادند.