روانشناس خانواده - نسخهی قابل چاپ +- تالار گفتگوی کیش تک/ kishtech forum (http://forum.kishtech.ir) +-- انجمن: پردیس فناوری کیش (http://forum.kishtech.ir/forumdisplay.php?fid=1) +--- انجمن: مجموعه مشاوره روانشناسی، تحصیلی و مددکاری (http://forum.kishtech.ir/forumdisplay.php?fid=110) +--- موضوع: روانشناس خانواده (/showthread.php?tid=77644) |
روانشناس خانواده - lavazemkhanegi - 28-03-2023 تشریفات خانوادگی، قوانین نانوشته خانواده است که بر اساس عادت و اقناع ایجاد می شود. این صحیح است. آداب و رسوم آنها در هر خانواده ای یافت می شود - آنها کارهای کوچکی هستند که همیشه انجام می شوند و هیچ کس درباره آنها بحث نمی کند که آیا انجام آن ضروری است یا نه. این به معنای چیزهای کوچکی مانند سلام و خداحافظی، راه رفتن در ورودی آپارتمان، شستن دست ها قبل از غذا خوردن، مسواک زدن، ایمن شدن در ماشین و غیره است. روانشناس خانواده تشریفات خانوادگی تنها در صورتی محترم است که همه اعضای خانواده آن را انجام دهند. به عنوان مثال، شما می توانید به پسر خود یاد دهید که روی توالت بنشیند، فقط در صورتی که پدر این کار را انجام دهد. یا "هر صبح با یک صبحانه سالم شروع می شود" - اگر صبح با یک فنجان قهوه و یک سیگار در دهان قدم بزنید، یک مراسم تشریفاتی نخواهد بود. آداب و رسوم خانوادگی خوب و بد همه تشریفات خوب نیستند. خیلی ها برای والدینشان تکرار می کنند: «آرنج خود را از روی میز بردارید! آنها در مورد غذا صحبت نمی کنند! وقتی بزرگترها صحبت می کنند، بچه ها باید ساکت باشند. حتی ریتم کودک در بسیاری از خانواده ها یک آیین است. فقط آن تشریفاتی که به جامعه کمک می کنند و از یکدیگر حمایت می کنند خوب هستند. نمونه هایی از مراسم خوب: غذای مشترک در صورت امکان، خیلی خوب است که یک بار در روز سر یک میز مشترک جمع شوید - هم برای خوردن و هم برای صحبت! اگر هر کسی ساندویچ خود را درست کند، ناهار را به صورت جداگانه در مایکروویو گرم کنند و شام را جلوی تلویزیون برگزار کنند، جامعه از بین می رود. مراسم شام خانوادگی وقتی یک مراسم شبانه منظم در خانواده وجود دارد، فوق العاده است: همیشه در همان زمان، همیشه یکسان. با یک بازی مشترک یا یک افسانه به پایان می رسد، کودک می تواند به یک پایان خوب روز تکیه کند و با پیش بینی آن خوشحال شود → مسئولیت های خانوادگی کودک. مسئولیت های کوچک، مناسب برای کودکان، نیز می تواند یک تشریفات باشد. ملافه، تخلیه ظروف از ماشین ظرفشویی. بهتر است این کار همزمان یک کار مداوم باشد. فقط وقت بچه است تشریفات: چرا آنها به یک کودک نیاز دارند؟ نویسنده مقاله آنا پونومارنکو است کودکان پیش دبستانی مناسک را بسیار دوست دارند. برای آنها مهم است که بدانند چه چیزی، چه زمانی و در کدام بخش مشاهده خواهد شد. اول «شب بخیر بچه ها» را تماشا می کنم، بعد شنا می کنم، بعد پیژامه می پوشم، مادرم برایم شیر می آورد، خرس را در آغوش می گیرد، مادرم مرا پنهان می کند و می بوسد. همه چیز خوب است، همه چیز مثل همیشه است، شما می توانید بخوابید. اما اگر ناگهان خرس در جایی اشتباه کرد، یا مادرم با تلفن صحبت می کرد و هنوز برای بوسیدن نرفت - نگهبان. کودک نمی تواند بخوابد، برمی گردد، گریه می کند و رنج می برد. عجیب نیست - واقعاً بد است. والدین باهوش می دانند که شرمساری و هشدار دادن بی فایده است - روشن کردن چراغ، اعلام کار خانواده و یافتن خرس آسان تر است. لازم به ذکر است که رفتار مناسکی در کودکان بزرگتر و بزرگسالان می تواند باعث نگرانی شود (نگاه کنید به →)، در حالی که در دوره پیش دبستانی کاملاً طبیعی است. نمونه هایی از این گونه مناسک در کودکان را ذکر کنید: فقط از فنجان مورد علاقه خود (با بشقاب مورد علاقه خود) بنوشید (یا بخورید) کودک از دور انداختن کفشهای قدیمی که قبلاً کوچک هستند، امتناع میکند، حتی اگر برای او کفشهای نو خریده باشید میل به گوش دادن به همان افسانه چندین بار میل به تماشای چندین کارتون مشابه روانشناس خانواده مراسم ملاقات و جدایی از اهمیت ویژه ای برخوردار است. زمانی که کودک به مهدکودک یا مدرسه می رود نمایش داده می شود. بوسه یا دست خاص، بالا پنج (سلام با کف دست یا مشت)، قلقلک دادن، چشمک زدن و غیره. در موقعیت های ناآشنا، تشریفات به غلبه بر استرس کمک می کند. اگر دختر یا پسرتان دوست دارد در شب کتاب بخواند، هنگام پرواز هواپیما به کشور دیگری، حتماً یک کتاب بردارید، یا شب را در هتل یا مهمانی می گذرانند. آداب و رسوم به اعضای خانواده کمک می کند تا احساس کنند مانند یک خانواده هستند. در هر خانواده، صرف نظر از اینکه گسترش یافته یا هسته ای، معمولی یا بزرگ، و حتی سوئدی - "جوک ها"، آداب و رسوم، سنت ها وجود دارد. تشریفات، ارزش های خانوادگی را تقویت می کند، خانواده را متحد می کند، به ویژه در زمان های ناپایدار. fotoمن در 30 ژوئن 1954 در زاگرب به دنیا آمدم. پس از پایان دبیرستان (امروزه دوباره به آن 2 گیمنازیوم می گویند، زمانی که من در آن زمان به آن ورزشگاه برادران ریبار در خیابان کریژانیچوا می گفتند) در رشته روانشناسی ثبت نام کردم. و جامعه شناسی در دانشکده فلسفه زاگرب و در ژانویه 1981 فارغ التحصیل شد. اولین کار من در مرکز مددکاری اجتماعی در ولیکا گوریکا بود، جایی که در مشاغل مختلف معمولی برای آن فعالیت (مشارکت در روند مصالحه یا طلاق، تنظیم تماس کودکان با والدینشان پس از طلاق، مشاوره با انواع مراجعینی که به آن مراجعه میکنند، کار کردم. نوع کار). از آنجایی که من جوان بودم و به اندازه کافی علاقه مند بودم که دانش کسب شده در عمل و برخی از ایده های خود را امتحان کنم، با کمال میل دعوت مددکاران اجتماعی را پذیرفتم تا در سایر کارهایی که با هدف کمک به افرادی که در شرایط نیاز اجتماعی یا نیازهای اجتماعی هستند مشارکت کنم. دشواری (تشکیل باشگاه هایی برای معتادان الکلی معالجه شده، انجام تحقیقات جالب و سازماندهی مراقبت از سالمندان و ناتوانان، به طور کلی، یک سری از مشاغل ظاهر شد که باید انجام شود تا حمایت اجتماعی از یک خدمات اداری که همیشه در حال انجام است، تبدیل شود. آخرین مکان، جایی در انتهای ردیف اماکن اداری در شهرداری، به یک سرویس حرفه ای که واقعاً می تواند به افراد نیازمند کمک کند). شخصاً، از همان ابتدا، جالبترین بخش مشاوره و رواندرمانی بود، بنابراین من در آموزش تحلیل تراکنشها، که توسط دپارتمان روانپزشکی KBC Rebro، سپس خانم تیجانا کوسانوویچ، سازماندهی شد، شرکت کردم. حتی امروز، من می بینم که این نظریه و روش مبتنی بر تجزیه و تحلیل ارتباطات بین فردی برای همه اشکال درمان روابط شریک زندگی، و همچنین سایر روابطی که در گروه های افراد ظاهر می شود، چه در محل کار و چه در یک جامعه بسیار مناسب است. هر نوع دیگری بعد از مرکز مددکاری اجتماعی در ولیکا گوریچا، به مرکز مددکاری اجتماعی در شهرداری سنتر نقل مکان کردم. برای من، به عنوان یک پسر، و سپس یک پسر، که در مرکز شهر بزرگ شدم، این یک تغییر خوشایند بود (اگرچه حتی امروز، به نوعی، فکر میکنم از بین تمام مکانهای کاری که در گذشته تجربه کردهام، شهرداری حومه شهر است. ولیکا گوریکا با ترکیبی از مردم شهری و روستایی اش در خاطره ای که در خدمات اجتماعی کار می کردم، دلسوزترین خاطره من باقی ماند). تا اواسط سال 1984. من قبلاً به اندازه کافی به خودم اطمینان داشتم که دعوت یکی از دوستانم را برای آمدن به پادوآ در ایتالیا و کمک به او در کارش (که هیچ ربطی به روانشناسی نداشت) پذیرفتم، که به من این امکان را داد که به نوعی درگیر آموزش اتوژنیک در مؤسسه AT در سال 2017 باشم. پادوآ حتی امروزه در روان درمانی ترجیح می دهم در مورد ترس های شدید از تکنیک ها و روش های تمرین اتوژنیک استفاده کنم که در برخی افراد به حد وحشت می رسد، یعنی شکایات مختلف روان تنی (مشکلات فشار خون، تپش قلب، انواع سوء هاضمه، بی قراری روانی حرکتی از هر نوع، سردرد و مواردی از این دست). بدیهی است که روشهای پیشنهادی و خودکار به فرد کمک میکنند تا در موقعیتهای استرسزا، خودکنترلی و اعتماد به نفس خود را به دست بیاورند. البته علاوه بر حرفه ای که می خواستم در آن پیشرفت کنم، زندگی در ایتالیای زیبا نیز برای من یک تغییر خوشایند بود و به طور جدی به این فکر می کردم که به نوعی تحصیلاتم را در آنجا به پایان برسانم و بعد از پایان کار، زندگی راحت تری از شغلم را شروع کنم. کل فرآیند دریافت مجوز کار و هر چیز دیگری که با آن همراه است سپری شده است. متأسفانه، برخی دلایل خانوادگی غیر از این می خواست، بنابراین به زاگرب بازگشتم و دوباره در مرکز مددکاری اجتماعی شهرداری کرنومرچ مشغول به کار شدم. در آن مرکز مددکاری اجتماعی، از سال 1986 تا اواخر پاییز 1991، بیش از پیش با کودکان و جوانان (مراقبت از کودکان بدون پدر و مادر، کودکان با مشکلات رشد، کودکان و جوانانی که در سازگاری با مدرسه مشکل دارند یا مشکلات یادگیری، نشان دادن اختلالات رفتاری یا رفتار بزهکارانه یا تمایل به خشونت). البته، آموزش شخصی هنوز مهم بود، بنابراین از فرصت استفاده کردم و در سمینار هیپنوتیزم به رهبری گراهام بارنز آمریکایی شرکت کردم (او در آن زمان در استکهلم زندگی می کرد، بنابراین حدس می زنم کار در اروپا برای او جالب تر از در آمریکا). پس از هیپنوتیزم درمانی، آموزش در مورد آنچه گراهام سایبرنتیک روان درمانی نامید، ادامه یافت که توسط دانشگاه زاگرب، دانشکده پزشکی، انجمن روانپزشکی کرواسی و دپارتمان روانپزشکی KBC Rebro سازماندهی شد. تا آن زمان، تجربه و اعتماد به نفس کافی به دست آورده بودم تا بتوانم خود را به عنوان یک مربی به همراه چند نفر از همکاران عزیز سازماندهی کنم تا خودمان بتوانیم سمینارهای آموزشی را برای کارکنان حمایت اجتماعی از سراسر کرواسی که در موسسات، خانه ها و سایر خدمات مختلف کار می کنند برگزار کنیم. از آن نوع اگر جنگ میهن آغاز نمی شد، احتمالاً در چند سال آینده رفاه اجتماعی واقعاً، همانطور که من امیدوار بودم، به یک خدمات حرفه ای سازمان یافته تبدیل می شد. متأسفانه برعکس همه چیز به جایی که ده سال قبل بود برگردانده شد و نام آن را تغییر دادند تا امروز به آن می گویند رفاه اجتماعی. از اواخر پاییز 1991 تا پایان تابستان 1992 در ارتش کرواسی بودم و می توان گفت تجربه شخصی از جنگ را دارم، اگر بتوان آن را تجربه مثبتی دانست. کارمندی در مرکز مددکاری اجتماعی در اوایل دهه نود به اندازه دهه هشتاد برای من مناسب نبود، بنابراین چند سال بعد رئیس یک مدرسه ابتدایی برای کودکان نابینا و کم بینا بودم. بدیهی است که کار با کودکان معلول بسیار دشوارتر و کم ارزش تر از کار با کودکانی است که باید بر چنین چالش های دشواری غلبه کنند، بنابراین با احساس آرامش خاصی تصمیم گرفتم مراقبت از حدود صد کودک، بیست یا سی معلم و همکاران حرفه ای را جایگزین کنم. ، یک دوجین پرستار و سایر کارکنان و مؤسساتی که امروز هم برای من عزیز هستند، برای آزادی و بلاتکلیفی یک مرکز خصوصی مشاوره روانشناسی و روان درمانی. از تابستان 1376 تا به امروز منحصراً به این فعالیت مشغول بوده ام. این بیوگرافی احتمالاً کامل نخواهد بود اگر در نهایت از همکار، دوست و شریک عزیزم در بسیاری از پروژه ها، دکتر وانجا جلیک، که در مطب خصوصی روانپزشکی او تجربیات بسیار ارزشمندی به دست آوردم، یاد نکنم. من ساعت های بی شماری را به یاد می آورم که در آن در مورد اتفاقات جالبی که در این حرفه رخ می دهد صحبت می کردیم و شاید مهمتر از همه این باشد که چگونه رویکرد خود را به مشتریان بسازیم و چگونه از همه این تئوری ها و روش های ابداع شده توسط موارد مهم تر و مهم تر استفاده کنیم. افراد باهوش تر از ما در عین حال اجازه ندهید اسیر هیچ نظریه یا روشی به خودی خود شوید. روانشناس خانواده |