16-09-2020, 11:10 PM
پردیس فناوری کیش_طرح مشاوره متخصصین صنعت ومدیریت_دپارتمان زبانهای خارجی:http://kishindustry.com
Story Title : Never Leave Friends
Story : Once there lived a donkey, on an island. Whole day, he used to roam around here and there on the island. Soon he got bored of it and thought of going to some new place. All his friends asked him not to do so but he didn't pay any attention to their words.
He swam to another island. It was full of green grass. He made new friends over there. In a few days, he became fat.
One day, a farmer saw him and caught him. He took the donkey to his house. Now the donkey had to work hard the whole day. The farmer didn't even give him enough to eat.
One day, the donkey got an opportunity and fled from the farmer's house. He went back to his old island and decided not to leave his friends again who had given him right advice.
The End..
عنوان داستان: هرگز دوستان را رها نکنید
داستان: یک بار در یک جزیره الاغی زندگی می کرد. تمام روز ، او در اینجا و آنجا در جزیره پرسه می زد. به زودی او از این کارخسته شد و به فکر رفتن به مکان جدیدی افتاد. همه دوستانش از او خواستند که این کار را نکند اما او هیچ توجهی به سخنان آنها نکرد.
او به جزیره دیگری شنا کرد. پر از علف های سبز بود. او آنجا دوستان جدیدی پیدا کرد. در عرض چند روز ، او چاق شد.
یک روز ، یک کشاورز او را دید و او را گرفت. او الاغ را به خانه خود برد. حالا خر باید کل روز را سخت کار می کرد. کشاورز حتی بهاو غذا نداد.
یک روز ، الاغ فرصتی پیدا کرد و از خانه کشاورز فرار کرد. او به جزیره قدیمی خود بازگشت و تصمیم گرفت دیگر دوستانش را که به اوتوصیه صحیح کرده بودند ، ترک نکند.
پایان
Story : Once there lived a donkey, on an island. Whole day, he used to roam around here and there on the island. Soon he got bored of it and thought of going to some new place. All his friends asked him not to do so but he didn't pay any attention to their words.
He swam to another island. It was full of green grass. He made new friends over there. In a few days, he became fat.
One day, a farmer saw him and caught him. He took the donkey to his house. Now the donkey had to work hard the whole day. The farmer didn't even give him enough to eat.
One day, the donkey got an opportunity and fled from the farmer's house. He went back to his old island and decided not to leave his friends again who had given him right advice.
The End..
عنوان داستان: هرگز دوستان را رها نکنید
داستان: یک بار در یک جزیره الاغی زندگی می کرد. تمام روز ، او در اینجا و آنجا در جزیره پرسه می زد. به زودی او از این کارخسته شد و به فکر رفتن به مکان جدیدی افتاد. همه دوستانش از او خواستند که این کار را نکند اما او هیچ توجهی به سخنان آنها نکرد.
او به جزیره دیگری شنا کرد. پر از علف های سبز بود. او آنجا دوستان جدیدی پیدا کرد. در عرض چند روز ، او چاق شد.
یک روز ، یک کشاورز او را دید و او را گرفت. او الاغ را به خانه خود برد. حالا خر باید کل روز را سخت کار می کرد. کشاورز حتی بهاو غذا نداد.
یک روز ، الاغ فرصتی پیدا کرد و از خانه کشاورز فرار کرد. او به جزیره قدیمی خود بازگشت و تصمیم گرفت دیگر دوستانش را که به اوتوصیه صحیح کرده بودند ، ترک نکند.
پایان