12-09-2020, 07:44 PM
(آخرین ویرایش: 12-09-2020, 07:45 PM، توسط فرحناز فرشباف شهیر.)
پردیس فناوری کیش_طرح مشاوره متخصصین صنعت ومدیریت_دپارتمان زبانهای خارجی http://kishindustry.com
Smart Soldier
Fred was a young soldier in a big camp. During the week they always worked very hard, but it
was Saturday, and all the young soldiers were free, so their officer said to them, 'You can go into
the town this afternoon, but first I'm going to inspect you.’
Fred came to the officer, and the officer said to him, 'Your hair's very long. Go to the barber and
then come back to me again.
Fred ran to the barber's shop, but it was closed because it was Saturday. Fred was very sad for a
few minutes, but then he smiled and went back to the officer.
'Are my boots clean now, sir?' he asked.
The officer did not look at Fred's hair. He looked at his boots and said, 'Yes, they're much better
now. You can go out. And next week, first clean your boots, and then come to me!'
سرباز هوشمند
فِرِد سرباز جوانی در یک پادگان بزرگ بود . آنها همیشه در طول هفته خیلی سخت کار می کردند . اما آن روز شنبه بود و همه ی سربازان آزاد بودند . بنابراین افسرشان به آنها گفت :امروز بعد از ظهر می توانید به داخل شهر بروید اما اول می خواهم شما را بازرسی کنم .
فِرِد به سوی افسر رفت و افسر به او گفت :موهای شما بسیار بلند است ، برو آرایشگاه و دوباره پیش من برگرد .
فِرِد به آرایشگاه رفت ولی بسته بود چون آن روز شنبه بود . برای چند دقیقه ناراحت شد ، اما بعد خندید و به سوی افسر بازگشت .
فِرِد پرسید : قربان ، اکنون پوتینهایم تمیز شدند؟
افسر به موهای فِرِد نگاه نکرد . او به پوتینهای فِرِد نگاه کرد و گفت : بله ، خیلی بهتر شدند .شما می توانی بروی . هفته ی بعد اول پوتین های خود را تمیز کن و بعد از آن بیا پیش من !
Smart Soldier
Fred was a young soldier in a big camp. During the week they always worked very hard, but it
was Saturday, and all the young soldiers were free, so their officer said to them, 'You can go into
the town this afternoon, but first I'm going to inspect you.’
Fred came to the officer, and the officer said to him, 'Your hair's very long. Go to the barber and
then come back to me again.
Fred ran to the barber's shop, but it was closed because it was Saturday. Fred was very sad for a
few minutes, but then he smiled and went back to the officer.
'Are my boots clean now, sir?' he asked.
The officer did not look at Fred's hair. He looked at his boots and said, 'Yes, they're much better
now. You can go out. And next week, first clean your boots, and then come to me!'
سرباز هوشمند
فِرِد سرباز جوانی در یک پادگان بزرگ بود . آنها همیشه در طول هفته خیلی سخت کار می کردند . اما آن روز شنبه بود و همه ی سربازان آزاد بودند . بنابراین افسرشان به آنها گفت :امروز بعد از ظهر می توانید به داخل شهر بروید اما اول می خواهم شما را بازرسی کنم .
فِرِد به سوی افسر رفت و افسر به او گفت :موهای شما بسیار بلند است ، برو آرایشگاه و دوباره پیش من برگرد .
فِرِد به آرایشگاه رفت ولی بسته بود چون آن روز شنبه بود . برای چند دقیقه ناراحت شد ، اما بعد خندید و به سوی افسر بازگشت .
فِرِد پرسید : قربان ، اکنون پوتینهایم تمیز شدند؟
افسر به موهای فِرِد نگاه نکرد . او به پوتینهای فِرِد نگاه کرد و گفت : بله ، خیلی بهتر شدند .شما می توانی بروی . هفته ی بعد اول پوتین های خود را تمیز کن و بعد از آن بیا پیش من !