Short story from India - نسخهی قابل چاپ +- تالار گفتگوی کیش تک/ kishtech forum (http://forum.kishtech.ir) +-- انجمن: پردیس فناوری کیش (http://forum.kishtech.ir/forumdisplay.php?fid=1) +--- انجمن: زبان های خارجی (http://forum.kishtech.ir/forumdisplay.php?fid=60) +---- انجمن: زبان انگلیسی (http://forum.kishtech.ir/forumdisplay.php?fid=10) +---- موضوع: Short story from India (/showthread.php?tid=44788) |
Short story from India - Marjanbesarati - 10-09-2020 پردیس فناوری کیش_طرح مشاوره متخصصین صنعت ومدیریت_دپارتمان زبانهای خارجی:http://kishindustry.com The Well Dispute
Once there was a complaint at King Akbar's court. There were two neighbors who shared their garden. In that garden, there was a well that was possessed by Iqbal Khan. His neighbor, who was a farmer wanted to buy the well for irrigation purpose. Therefore they signed an agreement between them, after which the farmer owned the well. Even after selling the well to the farmer, Iqbal continued to fetch water from the well. Angered by this, the farmer had come to get justice from King Akbar. King Akbar asked Iqbal the reason for fetching water from the well even after selling it to the farmer. Iqbal replied that he had sold only the well to the farmer but not the water inside it. King Akbar wanted Birbal who was present in the court listening to the problem to solve the dispute. Birbal came forward and gave a solution. He said "Iqbal, You say that you have sold only the well to the farmer. And you claim that the water is yours. Then how come you can keep your water inside another person's well without paying rent?" Iqbal's trickery was countered thus in a tricky way. The farmer got justice and Birbal was fairly rewarded. «مشاجره چاه» روزگاری در دربار اکبرشاه شکایتی شد.دو همسایه بودند که با هم باغی داشتند،در آن باغ چاهی بود که در اختیار اقبال خان بود،همسایه اوکه مردی کشاورز بود می خواست چاه را برای آبیاری خریداری کند.بنابراین آنها توافق نامه ای بین خود امضا کردند و بعد از آن کشاورزمالک چاه شد. اقبال خان پس از فروش چاه به کشاورز همچنان از آب چاه برداشت میکرد،کشاورز که از این موضوع عصبانی بود برای دادخواست به نزد اکبرشاه آمده بود.پادشاه از اقبال خان دلیل برداشت آب از چاه را پرسید.او پاسخ داد:”او فقط چاه را به کشاورز فروخته است نه آب داخل آنرا.” اکبرشاه برای حل اختلاف بیربال را خواست که در دربار حضور داشت و به مشکل گوش میداد.بیربال جلو آمد و راه حلی پیشنهاد داد.اوگفت:”اقبال! شما می گویید که فقط چاه را به کشاورز فروخته اید و ادعا میکنید آب چاه از آن شماست، پس چگونه است که می توانید آب خود را بدون پرداخت اجاره بها در چاه شخص دیگری نگهدارید؟” با این شیوه رندانه با ترفند اقبال مقابله شد، کشاورز به حقش رسید و بیربال هم پاداش شایسته ای گرفت.? |