تالار گفتگوی کیش تک/ kishtech forum

نسخه‌ی کامل: les miserables chapitre 9 page 66-67
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
  L'avocat général était resté debout ; il s'adresse au président ; « Monsieur le président, nous demandons que les condamnés Brevet, Cochepaille et Chenildieu soient appelés de nouveau En attendant, je vais simplement rappeler ce que M. Javert a dit ici même. "Je connais très bien cet homme. Il ne s'appelle pas Champmathieu. C'est un ancien prisonnier. Il a volé depuis. Il a fait dix-neuf ans de travaux forcés pour vol. Je répète que je le reconnais." >> Brevet, Chenildieu et Cochepaille sont appelés de nouveau. «Regardez bien cet homme, et dites nous si vous le reconnaissez pour votre ancien camarade de prison à Toulon, Jean Valjean. » Brevet le regarde, puis répond : Oui, monsieur le président. C'est moi qui l'ai reconnu le premier. Cet homme est Jean Valjean. Je le reconnais. Je suis sûr de moi. -Allez vous asseoir », dit le président. On fait entrer Chenildieu. Le président lui adresse à peu près les mêmes paroles qu'à Brevet. Chenildieu se met à rire. « Si je le reconnais ! nous avons été cinq ans attachés à la même chaîne. C'est pas gentil de ne pas me reconnaître, mon vieux". - Allez vous asseoir », dit le président. Cochepaille est amené. « C'est Jean Valjean, et même on l'appelait Jean le cric, tant il était fort », dit-il.
دادیار سرپا ماند. خطاب به رئیس گفت:«جناب رییس ، ما از محکومین بروت، شانیلدیو، کوشپه، درخواست می کنیم که مجدداً فراخوانده شوند. در این بین ، من به سادگی آنچه آقای ژاور در اینجا گفت را تکرار میکنم. "من این مرد را به خوبی می شناسم. نام او چمپماتیو نیست. او قبلا زندان بوده. او از آن زمان دزدی کرده است. او محکوم به انجام نوزده سال کار اجباری به دلیل سرقت است. من تکرار می کنم که او را می شناسم." بروت، شانیلدیو و کوشپه دوباره فراخوانده می شوند. "به این مرد خوب نگاه کنید و به ما بگویید اگر او را به عنوان رفیق سابق زندان خود در تولون ، ژان والژان ، می شناسید. بروت به او نگاه می کند ، سپس پاسخ می دهد: بله ، آقای رئیس. من اولین نفری بودم که او را شناختم. این مرد ژان والژان است. من او را می شناسم. من از خودم مطمئن هستم. رئیس گفت: "برو بنشین." شانیلدیو را می آورند. او نیز به رئیس کمابیش همان کلمات را بیان کرد. شانیدلیو شروع به خندیدن می کند. "چرا او را میشناسم! ما پنج سال است که به یک زنجیره گره خورده ایم. خوب نیست که من را نشناختی پیرمرد. "- رئیس گفت برو و بنشین" کوشپل احضار شدو گفن: "این ژان والژان است ، و حتی او را ژان لو جک صدا می کردند ، او بسیار قوی بود."
 
  Il est sûr maintenant que l'homme est perdu. À ce moment, tout à côté du président, on entend une voix : Brevet, Chenildieu, Cochepaille, regardez de ce côté-ci. >> Tous ceux qui entendent cette voix se sentent glacés, tant elle est triste et prenante. Un homme, assis derrière le président, vient de se lever. Il est debout au milieu de la salle. Le président, l'avocat général, M. Bamatabois, vingt personnes le reconnaissent et s'écrient à la fois : « M. Madeleine !«
اکنون قطعی شده است که آن مرد گم شده است. در همان لحظه ، درست در کنار رئیس ، صدایی را می شنویم:« بروت ، شانیلدیو ، کوکپیل ، به این طرف نگاه کنید. » هر کس که این صدا ی غمگین و گیرا را می شنود ترس تمام وجودش را پر میکند.آن مرد، که پشت رئیس نشسته است ، تازه برخاست. وسط اتاق ایستاده است. رئیس ، دادیار ، آقای بماتبوا و بیست نفر حضار او را می شناسند و همزمان فریاد می زنند: "آقای مدلین!"
 
 
CHAMPMATHIEU DE PLUS EN PLUS ÉTONNÉ
 
  C'est bien lui. Une lampe éclaire son visage. Il tient son chapeau à la main. Il n'y a aucun désordre dans ses vêtements. Toutes les têtes sont tournées de son côté, mais la voix a été si pressante, l'homme paraît si tranquille, qu'au premier moment on ne comprend pas qui a pu jeter ce cri.
 
چمپماتیو بیشتر و بیشتر شگفت زده می شود..
خودش است. چراغی صورتش را روشن می کند. کلاهش را در دست گرفته است. لباسش تمیز و اتو کشیده است.. همه سرها به طرف او می چرخد ، مرد بسیار ساکت به نظر می رسد اما صدا آنقدر مصرانه بوده که در اولین لحظه نمی فهمیم چه کسی می تواند این فریاد را بر زبان بیاورد.
 
  Le président et l'avocat général n'ont pas le temps de dire un mot. Les gendarmes n'ont pas le temps de faire un mouvement. L'homme que tous appellent encore M. Madeleine s'est déjà avancé vers Cochepaille, Brevet et Chenildieu. «Vous ne me reconnaissez pas ? » dit-il.
رییس و دادیار فرصت گفتن کلمه ای را نمیکنند. ژاندارم ها حتی فرصت تکان خوردن پیدا نمیکنند. مردی که همه او را آقای مدلین نامیدند، به سمت کوشپل ، بروت و شانیلدیو رفت و پرسید:« شما مرا نمی شناسید؟»
  Tous trois restent silencieux et répondent par un signe de tête que non. Cochepaille salue.
هر سه ساکت مانده اند و با سر تکان دادن نه پاسخ می دهند. کوشپل تعظیم میکند.
 
  M. Madeleine se tourne alors vers le président et dit d'une voix douce : « Monsieur le président, rendez la liberté à Champ-mathieu et faites-moi arrêter. L'homme que vous cherchez, ce n'est pas lui, c'est moi. Je suis Jean Valjean...«
آقای مادلین رو به رئیس می کند و با صدای ملایمی می گوید: "جناب رییس ، چمپماتیو را آزاد کنید و مرا دستگیر کنید. مردی که به دنبالش هستید او نیست ، من هستم. من ژان والژان هستم ...»
 
  Un silence lourd pèse de nouveau. On sent dans la salle cette sorte de peur qui prend les hommes quand quelque chose de grand se fait.
سکوت سختی دوباره فضا را سنگین می کند. ترسی در سالن احساس میشد که فقط در محضر اتفاقی بزرگ مردان را فرا میگیرد.
 
  Le président, qui a un visage bon et triste, se penche vers l'avocat général. Il lui dit quelques mots.
رئیس که چهره ی غمگینی دارد، به طرف دادیار خم می شود و چند کلمه به او میگوید.
 
  Puis il demande d'une voix douce qui est comprise de tous : «Y a-t-il un médecin ici ?« M. Madeleine اجازه نمی دهد که وکیل عمومی کار را تمام کند. در اینجا سخنان وی وجود دارد ، زیرا آنها هنوز در گوش کسانی هستند که آنها را شنیده اند: "متشکرم ، آقای دادستان کل ، اما من دیوانه نیستم. خواهی دید. نزدیک بود اشتباه کنی بگذار این مرد برود. من ژان والژان هستم ، این مرد محکوم بدبخت. من حقیقت را میگویم. شما می توانید جلوی من را بگیرید ، من اینجا هستم ... من زیر یک نام جعلی پنهان شدم ؛ من ثروتمند شده ام ؛ شهردار شدم ؛ من می خواستم به افراد خوب بپیوندم ، به نظر می رسد این نمی تواند باشد ... من اسقف را دزدیدم ، این درست است. من دوباره بچه ای را دزدیدم ، این درست است. دیگر چیزی برای اضافه کردن ندارم. جلوی من را بگیر ، خدای من! آقای دادستان کل ، شما باور نمی کنید! این غم انگیز است. حداقل این مرد را محکوم نکنید! چی ! مرا نمی شناسند! دوست دارم جاوورت اینجا باشد. او مرا می شناخت! "
سپس با صدایی ملایم که برای همه واضح است می پرسد: "آیا اینجا دکتری هست؟"
 
  L'avocat général prend la parole : « Messieurs, vous connaissez tous, au moins de nom, M. Madeleine, maire de Montreuil-surMer. S'il y a un médecin parmi vous, nous lui demandons avec M. le président de bien vouloir emmener M. Madeleine et de le reconduire chez lui.«