تالار گفتگوی کیش تک/ kishtech forum

نسخه‌ی کامل: محرمانه های آرسن لوپن
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
محرمانه ها ی آرسن لوپن
اثر: مو ریس لبلانک
حلقه ازدوا ج
ایوو ن دو اور ین ی پسرش را در آغوش م ی گیر د و او را به ا و به خدمتکارش م ی سپار د. برای
یکبار, او به منزل مادر بزرگش به اورینی می رو د . ای وون از پنجره به بیرون نگاه می کند . ناگهان
, برنارد را می بیند , خدمتکار همسر ش از ماشین پیاده میشود و در کمتراز ده ثانیه , پسر کوچکش
را در آغوش می گیرد و سپس او را به خدمتکارش می سپارد و به راننده دستور می دهد تا حرکت
کند .
ایوون غمگین است. او می خواهد به بیرون از اتاق برو د , اما در اتاقش قفل است . این
دستورهمسر ش است, کنت دواورینی مردی که هیچوقت نمی خندد !فرزندش را ربوده . این
وحشتناکه !
ایوون به در لگد می زن د وهمسرش دررا با خشونت باز می کن د . ایوون شروع می کن د به لرزیدن
وهمسرش دست ش را می گذارد روی گلوی ایوون سپس, لباسش رو می گیر د بلندش می کن د و می
اندازتش روی تخت . و می رود به سمت برنارد که جلوی در ایستاده . و ایوون صحبت های آنها را
می شنود .
-او می گوید:جواهر فروش هر جا که ما بخواهیم می تواند بیاید .
-کنت پاسخ می دهد : قرار ما فردا بعد از ظهر خواهد بود. مادرم قبل ازآن زمان نمی تواند
بیاید .
کنت در را می بندد و آنرا قفل می کند .ایوون برگه طلاق آقای کنت را به خاطر می آور د
نقشه های بدی بر ایش کشیده و مطمئن است که او کاری نمی تواند انجام دهد و هیچکس نمی
تواند به دادش برسد. برنارد و خدمتکار خانه نیز از او اطاعت می کنند .کنت و سایر
خدمتکارا ن تا فردا بعد از ظهر تعطیل هستند .
فریاد می زد پسرم! با تمام وجود تلاش می کرد تا خود را نجات دهد. اما فقط دست راستش
بود که می توانست حرکت دهد. پس ا ز مدتی به آرامی طناب را از دستش باز کرد. ساعت
حدود هشت شب بود و بلاخره توانست تا خود را آزاد کند !
می خواست سرش رو از پنجره بیرون کن د و فریاد بزن د تا کسی به کمکش بیاد بعد فکر کرد
آبروریزی می شو د با خودش فکر کرد و درمیان کتابهایش که ورق می زد کارت آقای
هوراک ولمونت را پیدا کرد.
چند سال پیش , این آقا بهش گفته بود هر وقت احساس خطر کردید این کارت رو به من
بفرستید و من نزد شما خواهم آمد .
او کارت را در پاکتی گذاشت و آدرس را روی آن نوشت و از پنجره به بیرون پرتاپ کرد .
بنظرش کار بیهوده ای می آمد, اما با ناامیدی به سمت مبل راحتی رفت و نشست . خسته بود
و در حالت خواب وبیداری صدای زنگ ساعت را که دوازده ضربه را می زد ... یک...
دو. ..افکارش کاملا به ریخته بود, ب ه پسرش فکرمی کرد , در خیالش اورا تصور می کرد که
فریاد می زند و گریه می کند .ناگهان در اتاق باز شد ایوون باورش نمی شد این چیزی که
می بینه حقیقت داشته باشه : شخصی وارد شد آقای هوراک ولمونت بود! عذر خواهی کرد
برای اینکه دیر رسیده , سپس گفت: هتل خالیه . من به همسرتان زنگ زدم که بگویم
مادرشان بیمارهستند. و نمی توانند تا ساعت سه ربع برگردند. بیا بریم من می خواهم پسرم
رو پیدا کنم! ولمونت با صدای آرامی از او خواست تا به او اعتماد کند و به او گفت : او را
نجات خواهد داد و نزد پسرش خواهد برد. اما قبل از آن او باید به حرفهای او گوش کند و از
فرمان او سرپیچی نکند .
کنت پسر شما را دزدیده بدلیل اینکه او می خواهد از شما طلاق بگیرد و با زن دیگری
ازدواج کند. و این زن پولی از خود ندارد. و همسر شما هم از خود دارایی ندارد. به همین
جهت می خواهد فرزند شما را نگه دارد تا پولی که از عموی شما به او می رسد را دریافت
کند .
ولمونت سعی می کند تا بفهم د که چرا کنت امروز چنین رفتاری داشته ازایوون
پرسید,همسرشما چیز خاصی نگفت: او در مورد یک جواهر فروش صحبت می کرد و
کاری که قرار بو د انجام دهد این بود که امروز ظهر کنتس اورینی رو ببین د . من تنها
جواهری که دارم این انگشتر است .
ایوون خجالت کشید و قرمز شد . و ولمونت پافشاری می کرد تا او همه چیز را به او
بگوید."من چندی پیش حلقه ازدواجم را گم کردم . آن را خودم ساخته بودم و اسم مردی را
که دوست داشتم در داخل آن حک کرده بودم .من به شوهرم خیانت نکردم .و حلقه ر ا به این
جهت دست می کردم که عشق ناممکن را به خاطرم بیاورد. آن حلقه از من حمایت می کرد .
احتمالا همسرتان ازاین موضوع با خبر است . و امروز ظهر از شما می خواهد تا حلقه را
در مقابل مادرش از دستتان بیرون بیاورید . حلقه را به من بدهید من حلقه دیگری برایتان می
آورم که روی آن تاریخ ازدواجتان حک شده باشد و تا قبل از آمدن آنها آن را به شما می
رسانم . و این کار شما را نجات خواهد داد. ایوون موفق نشد تا حلقه را از دستش بیرون
بیاورد. بعد بخاطر آور د: حالا می فهمم قرار است جواهر فروش در حضور مادرش آنرا از
دست من بیرون بیاورد! من بازنده هستم و شروع کرد به گریه کردن ساعت سه بار ضربه
زد . ایوون زانو زد . خیلی ترسیده بود بدلیل اینکه همسرش خیلی زود به آنجا می آمد.و او
باید هر چه سریعتر آنجا را ترک می کر د اما ولمونت دست او را گرفت و پشتش را به تخت
تکیه داد .
نترس, من مراقب شما هستم . بعد از ساعت سه نیم , آقای کنت اورینی وارد اتاق شد . خیلی
عصبانی بود . طنابی که دست او را بسته بود چک کرد و حلقه را که دردست ایوون بود دید
. ایوون بیهوش ش د وقتی بهوش آمد ,هوا روشن بود وکنت به او گفت : که مادرش بزودی
می آید. ایوون به ساعت نگاه کرد :ساعت ده و سی و پنج دقیقه بود . وحشتناکه ! ولمونت
نمی توان د مر ا نجات بده د .
کنت رفت تا مادرش را پیدا کند ,سپس گفت: سه ماه پیش کسی که رویه مبلها را می کشید این
حلقه را پیدا کرد این جاست: و تاریخ بیست وسوم اکتبر د رداخل آن حک شده .همسر من
حلقه ای را دست می کرده که خودش ساخته بوده .برنارد جواهر فروش را پیدا کرد اوهم
اینجاست . و می تواند شهادت دهد که اسم مردی در آن حک شده است . او می گوید: خانم
حلقه را به من بدهید و ایوون می گوید از دستم در نمی آی د , نمی توانم .
اجازه می دهید ببرمش ؟ ایوون با صدایی آرام پذیرفت . تمام شد . هلمونت دیگر نمی تواند
نجاتم دهد . در این لحظه ایوون دلش می خواست بمیرد . جواهر سا زنزدیک ش د و حلقه را
برید و آن را به کنت داد . و کنت به نوشته های روی آن نگاه کرد و شوکه شد رو ی حلقه
تاریخ ازدواجشان حک شده بود !
آرسن لوپن داستانش را با این تاریخ به پایان می رساند . من از او پرسی د م تا بیشتر بدانم :
البته , م ن در نقش جواهر فروش , او برایم اینگونه توضیح داد من حلقه را بریدم اما حلقه
دیگری را به کنت دادم که تاریخ روی آن حک شده بود . از این رو کنت دیگر نمی توانست
از کنتس جدا شود و کنتس نجات پیدا کرد و فرزندش را پیدا کرد .من گفتم: شاید شما یک
عشق حقیقی را پنهان کر ده باشید . اما آیا شما اطمینان داشتید که کنتس حقیقت را می گوی د ؟
سپس لوپن حلقه بریده شده را به من داد. من اسمی که داخل حلقه حک شده بود را خواندم :
هوراک ولمونت !در آن لحظه یک بانوی زیبا همراه یک مرد جوان که دستش را گرفته بود
از آنجا می گذرند. آنها ایوون وپسرش بودند . او اشاره ای به لوپن می کند :"او می داند که
ولمونت و لوپن هر دو یکنفر هستن د," او به من گوید: من از نظ ر او یک دزد نیستم من کسی
هستم که پسراو را به او بازگردنده است .