تالار گفتگوی کیش تک/ kishtech forum

نسخه‌ی کامل: Les miserables بینوایان2
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
'est une fête partout où il paraît". Il arrive et on l'aime. Il parle aux petits garçons et aux petites filles. Il sourit aux mères. Il va chez les pauvres tant qu'il a de l'argent. Quand il n'en a plus, il va chez les riches. Il leur prend tout ce qu'ils peuvent donner. Les uns viennent chercher ce que les autres ont laissé. L’évêque
این یک مهمانی است هر کجا که ظاهر شود[font=Helvetica]. "او اتفاق می افتد و ما او را دوست داریم. او با دختران صحبت می کند. او به مادران لبخند می زند. تا زمانی که پول داشته باشد به سراغ فقیران می رود. وقتی هیچ چیزی ندارد ،به سراغ ثروتمندان می رود او هر آنچه را که می توانند از آنها بگیرند می گیرد برخی می آیند و به دنبال آنچه برای دیگران باقی مانده است باشند  [/font]








page5

L’évêque et le pere de tous les malheureux. De grosses sommes passent pa ses mains. Tout est donné, avant d'être reçu. C'est comme del’eau  sur une terre sèche
اسقف پدر همه ی بدبختان است[font=Helvetica]  مبالغ زیادی از دستان او عبور می کند همه چیز قبل از دریافت  داده شده است و آن مثل آبی در خشکی است  ،[/font]
 
De tous les biens de sa famille, il reste à l'évêque six couteaux, fourchettes, cuillers, assiettes et deux chandeliers d'argent. Mme Magloire les regarde briller tous les jours avec plaisir sur la grosse nappelblanche. Pour montrer l'évêque de Digne tel qu'il est, ajoutons qu'il lui arrive souvent de dire : « Cela me gênerait de ne plus manger dans de l'argenterie[font=Times New Roman]". >>[/font]
اسقف از تمام دارایی های خانوادگی اش ، شش چاقو ، چنگال ، قاشق ، بشقاب و دو شمعدان نقره ای  باقیمانده است و خانم مگلوایر آنها را با اشتیاق  هر روز بر روی سفره بزرگ سفید تماشا می کند. برای اینکه به اسقف دینِی نشان دهدکه آنها همانطوری هستند که بوده اند ، بگذارید اضافه کنیم که اغلب برای او اتفاق می افتد که بگوید: "خجالت می کشم که دیگر در ظروف نقره غذا نخورم"

La maison n'a pas une porte qui ferme à clef. La porte de la salle à manger qui donne sur la place de l'église était autre fois fermée. L'évêque a fait enlever la serrure et maintenant le premier passant venu peut entrer en poussant la porte
خانه دارای قفل در نیست و با آن کلید بسته نمیشود .درب اتاق ناهار خوری که به میان میدان کلیسا باز می شود ، زمانی بسته شده بود. اسقف قفل را برداشته بود و اکنون اولین رهگذری که از آنجا بگذرد می تواند با فشار دادن در وارد آن شود.


LE SOIR D'UN JOUR DE MARCHE   [font=Geeza Pro]عصر یک روز پیاده روی[/font]
Dans les premiers jours du mois d'octobre, une heure avant le coucher du soleil, un homme qui voyage à pied entre dans la petite ville de Digne. Les rares habitants, qui se trouvent en ce moment à leur fenêtre ou devant la porte de leur maison, regardent ce voyageur avec attention. Il est difficile de rencontrer passant à l'air plus misérable. C'est un homme fort, ni grand ni petit. Il peut avoir quarante-six à quarante-huit ans. Un chapeau cache en partie son visage brûlé par le soleil, le vent et la pluie. Sa chemise de grosse toile jaune laisse voir les grands poils de sa poitrine.

در روزهای اول اکتبر ، یک ساعت قبل از آن[font=Helvetica]  غروب آفتاب مردی که پیاده سفر میکرد  وارد شهر کوچک دیِن می شود ساکنان اندک آن که در حال حاضر در پشت پنجره و یا در جلوی درب منزلشان هستند با دقت هر چه تمام به این مسافر نگاه میکنند . دشوار است صحبت و ملاقات  با رهگذری که به نظر بیشتراز خودشان  بدبخت و بیچاره می باشد او مردی قوی هیکل است ، نه بلند و نه قد کوتاه او می تواند چهل و شش تا چهل و هشت سال داشته باشد و کلاهی که تا حدی صورت آفتاب خورده و سوخته اورا پنهان میکند پیراهن پارچه ای بزرک و زرد او موهای بلند روی سینه اش را نشان می دهد[/font]



page6