06-01-2021, 05:59 PM
چند کارت بازی از آسمان به روی زمین باریدند. یه پسر بچه به اسم دن با دوستانش از سراسر دنیا به دنبال من می آیند تا از من بخواهند که توی یک بازی شرکت کنم. آنها با کارت ها یک بازی به نام باکوگان طراحی کرده اند. هر کس یک باکوگان دارد و کارت ها به باکوگان ها قدرت های عجیبی می دهد. هر کسی هم که بتواند بازی را ببرد، می تواند سرنوشت دنیای را تعیین کند و پادشاه دنیا می شه.
.
تازه بازی رو شروع کردید که سونیک با سرعت عجیبی که از سرعت نور هم بیشتره وارد بازی می شه و شروع به اذیت و آزار باکوگان های بچه ها می کنه. با کوگان ها هم بی خیال بازی می شوند و به دنبال سونیک پرواز می کنند تا اونو بگیرند.
.
باکوگان ها همراه سونیک وارد سرزمین هیکاپ می شن که مدام مورد حمله اژدهاسواران قرار می گیرد. یکی از اهالی اونجا یک اژدها را به دام می اندازد اما اژدها که خشم شب نام دارد، فرار می کنه و اون پسر بچه رو از دره پرت می کنه پایین.
.
اون پسر خود تویی که داری می بینی به ته دره در حال سقوطی و لحظه به لحظه به سنگ های بد شکل و بزرگ ته دره نزدیک می شی .... تا این که یکدفعه توسط موجودی عجیبی رباییده می شی ... بله روی هوا رباییده می شی و با سرعتی خیلی زیاد ناگهان به بازی برمی گردی. همین که پات به زمین می رسه می بینی که کسی که نجاتت داده دش پار از خانواده شگفت انگیزان است.
.
ضمن تشکر از دش پار و خانواده محترم رجبی و روبوسی با دش، ناگهان می بینی که دور و برت بیابون برهوته و کسی جز باکوگان خودت کنارت نیست. البته شب نینجا از کارتون گروه شب نقاب رو به روت وایساده و داری باهاش دوئل می کنی. هر دو خیلی آروم آروم از پشت سر از همدیگه دور می شیم اما همین که می خواهم برگردم و به سمتش تیراندازی کنم باکوگانم اونو نابود می کنه.
اینجا است که از خواب می پری و می بینی که آفتاب زده و سر ظهره!!!
تصمیم گرفتم روی خوابم کار کنم و شکل و شمایل حماسی بهش بدم و حتی رستم رو هم واردش کنم. فکر می کنم داستان و نمایشنامه جالبی ازش دربیاد ... شما پیشنهادی برای این کار دارید ؟؟؟
.
تازه بازی رو شروع کردید که سونیک با سرعت عجیبی که از سرعت نور هم بیشتره وارد بازی می شه و شروع به اذیت و آزار باکوگان های بچه ها می کنه. با کوگان ها هم بی خیال بازی می شوند و به دنبال سونیک پرواز می کنند تا اونو بگیرند.
.
باکوگان ها همراه سونیک وارد سرزمین هیکاپ می شن که مدام مورد حمله اژدهاسواران قرار می گیرد. یکی از اهالی اونجا یک اژدها را به دام می اندازد اما اژدها که خشم شب نام دارد، فرار می کنه و اون پسر بچه رو از دره پرت می کنه پایین.
.
اون پسر خود تویی که داری می بینی به ته دره در حال سقوطی و لحظه به لحظه به سنگ های بد شکل و بزرگ ته دره نزدیک می شی .... تا این که یکدفعه توسط موجودی عجیبی رباییده می شی ... بله روی هوا رباییده می شی و با سرعتی خیلی زیاد ناگهان به بازی برمی گردی. همین که پات به زمین می رسه می بینی که کسی که نجاتت داده دش پار از خانواده شگفت انگیزان است.
.
ضمن تشکر از دش پار و خانواده محترم رجبی و روبوسی با دش، ناگهان می بینی که دور و برت بیابون برهوته و کسی جز باکوگان خودت کنارت نیست. البته شب نینجا از کارتون گروه شب نقاب رو به روت وایساده و داری باهاش دوئل می کنی. هر دو خیلی آروم آروم از پشت سر از همدیگه دور می شیم اما همین که می خواهم برگردم و به سمتش تیراندازی کنم باکوگانم اونو نابود می کنه.
اینجا است که از خواب می پری و می بینی که آفتاب زده و سر ظهره!!!
تصمیم گرفتم روی خوابم کار کنم و شکل و شمایل حماسی بهش بدم و حتی رستم رو هم واردش کنم. فکر می کنم داستان و نمایشنامه جالبی ازش دربیاد ... شما پیشنهادی برای این کار دارید ؟؟؟