تالار گفتگوی کیش تک/ kishtech forum

نسخه‌ی کامل: فریدریش نیچه
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
  فریدریش نیچه ( 1844-1900 )



[تصویر:  vE1472120107.jpg]


نیچه در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴ در «روکن» واقع در لایپزیگ پروس به دنیا آمد. 
این روز مقارن با روز تولد فردریش ویلهلم چهارم، پادشاه وقت پروس بود. 
به یمن این مقارنت، پدر او که سالها معلم اعضای خاندان سلطنت بود، نام فرزند خود را فردریش ویلهلم گذاشت. 
نیچه در یکی از کتابهایش بیان می دارد :
«این مقارنت به هر حال به نفع من بود؛ زیرا در سراسر ایام کودکی، روز تولد من با جشنی عمومی همراه بود».
پدر فردریش از کشیشان لوتری و اجداد مادری او نیز همگی کشیش بودند. 
وقتی نیچه پنج سال داشت، پدرش بر اثر شکستگی جمجمه درگذشت و او به همراه مادر، خواهر، مادربزرگ و دو عمه اش زندگی می کرد.
 این محیط زنانه و دیندارانه بعدها تأثیرعمیقی بر نیچه گذاشت.
 وی از سن چهار سالگی شروع به خواندن و نوشتن و از ۱۲ سالگی، شروع به سرودن شعر کرد. نیچه تحصیلات ابتدائی خود را  در مدرسهٔ پفورتا به پایان رسانید و سپس، در دانشگاه بُن به تحصیل در رشته الهیات پرداخت.
 وی در سال ۱۸۶۵ تحصیل در رشته الهیات را ( در نتیجه از دست دادن ایمانش به مسیحیت) رها كرد. نیچه در یکی از آثارش با عنوان « آنارشیست» می‌نویسد : « در حقیقت تنها یک مسیحی واقعی وجود داشته ‌است که او نیز بر بالای صلیب کشته شد ».
 وی در ۱۷ اوت ۶۵ 18، بن را ترک گفته، رهسپار لایپزیگ ‌شد تا تحت نظر ریتشل به مطالعه واژه شناسی بپردازد. 

در پایان اکتبر یا آغاز نوامبر، یک نسخه از اثر آرتور شوپنهاور با عنوان « جهان به مثابه اراده، پنداره و تصور» را از یک کتاب فروشی کتابهای دست دوم، بدون نیت قبلی خریداری كرد؛ او که تا آن زمان از وجود این کتاب بی خبر بود، به زودی به دوستانش اعلام نمود که یک «شوپنهاوری» شده ‌است.

در سن ۲۳ سالگی، به خدمت نظام در جنگ فرانسه و پروس  فرا خوانده ‌شد و در سربازخانه به عنوان یک سوار کار ماهر شناخته می‌شد :
« در اینجا بود که برای نخستین بار فهمیدم ، ارادهٔ زندگی برتر و نیرومندتر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در اراده جنگ، اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است»!


در ماه مارس ۱۸۶۸ به دلیل مجروحیت، تربیت نظامیش پایان یافت و در نتیجه به عنوان پرستار در پشت جبهه گماشته شد.
نیچه از بیست و چهار سالگی ( یعنی از سال ۱۸۶۹تا ۱۸۷۹) به مدت ده سال به استادی کرسی واژه شناسی Philology کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار زبان یونانی در دبیرستان منصوب گردید. در ۲۳ مارس، مدرک دکتری را بدون امتحان از جانب دانشگاه لایپزیگ دریافت نمود. وی در این دوران آشنایی نزدیکی با «جاکوب برک هارت» نویسنده کتاب «تمدن رنسانس در ایتالیا» و مرید و طرفدار آرتور شوپنهاور فیلسوف شهیر آلمانی داشت. 
او در طول دوران تدریس در دانشگاه بازل با « واگنر» آهنگساز آلمانی نیز آشنا شد. قسمت دوم کتاب تولد تراژدی تا حدی با دنیای موسیقی  واگنر نیز سروکار دارد. نیچه لقب «مینوتار پیر» را به این آهنگساز داد. برتراند راسل در «تاریخ فلسفه غرب» در مورد نیچه می گوید :
«ابرمرد نیچه شباهت بسیاری به زیگفرید، پهلوان افسانه‌ای آلمان دارد؛ تنها با این تفاوت که او زبان یونانی هم می‌داند».

[تصویر:  41591939720506683667.jpg]
با رسیدن به اواخر دهه ۱۸۷۰ نیچه درصدد بود تا نمادهایی از روشنگری را در افکار فرانسه بوجود آورد و این در حالی بود که بسیاری از تفکرات و عقاید او، جای خود را در میان فیلسوفان و نویسندگان آلمانی پیدا کرده بود. وی در سال ۱۸۶۹ شهروندی « پروسی» خود را لغو کرد و تا پایان عمر بی سرزمین ماند. او در حالی که در آلمان، سوئیس و ایتالیا سرگردان بود و در پانسیون زندگی می‌کرد، بخش عمده‌ای از آثار معروف خود را به رشته تحریر درآورد. نیچه نسبت به مسیحیت خالص و پاک که به زعم او «در تمام دوران» امکان ظهور دارد، احترام فراوان قائل بود  و با عقاید مذهبی واگنر تضاد شدیدی پیدا کرد.
«لو آندره سالومه» دختر باهوش و خوش طینت یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناک ترین عشق نیچه تبدیل شد. او می‌گوید : « من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد»  و« از کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم ».
اینها نخستین جملاتی بود که نیچه در اولین ملاقاتش با سالومه بر زبان آورد. فریدریش نیچه پس از سالها آمیختن با دنیای فلسفه، بحث و جدال و ناکامی عشقی اش، ده سال پایان عمرش را در جنون محض به سر برد و زمانی که آثارش با موفقیتی بزرگ روبه رو شد، آنقدر از سلامت ذهنی برخوردار نبود تا آن را به چشم خود ببیند.
سرانجام در سال ۱۸۷۹ به دلیل ضعف سلامت و سردردهای شدید، مجبور به استعفا از دانشگاه و رها کردن مسند استادی شد و بالاخره در ۲۵ اوت سال ۱۹۰۰ پس از تحمل یک دوره طولانی بیماری بر اثر سکته مغزی چشم از جهان فرو بست.
 یك وجه بنیادی کار نیچه، نقد فرهنگ است. نقد فرهنگ به معنی پرده برداشتن از آموزه‌های اخلاقی، ساختارهای سیاسی، هنر، زیباشناسی و... است و نقد فلسفی فرهنگ، حمله یا دفاعی در برابر باورهای یک یا چند اجتماع است. نیچه به انحطاط فرهنگی عصر خود نظر داشته  و نمود انحطاط فرهنگی را بی ارزش شدن برترین ارزش ها می‌داند. او چنین نمودی از انحطاط فرهنگی را نهیلیسم می‌نامد. نیچه در کتاب « دانش شاد، حکمت شادان» ، چگونگی انحطاط فرهنگی را در قالب داستان مرد دیوانه‌ای بیان می‌کند. به نظر نیچه، هنر در مقابل حقیقت قرار دارد؛ زیرا او می‌پندارد که در طول تاریخ، دروغ را حقیقت نامیده اند. لذا حقیقت به انسان زیان می‌رساند. اساساً همواره زندگی پیش پای حقیقت ذبح شده‌است. اگرچه نیچه حقیقت را افسون و افسانه می‌پندارد؛ اما آن را برای زندگی، که دائماً در جریان است و به خودی خود از هر گونه ثباتی عاری است، لازم و ضروری می‌داند.
از نظر نیچه، نگاه زیبایی شناختی در مقابل نگاه عقلانی قرار دارد؛ زیرا در نگاه عقلانی، ما به عنوان فاعل شناسنده در بیرون جهان قرار می‌گیریم؛ اما در نگاه زیبایی شناختی، با شفاف ترین شکل اراده روبرو هستیم؛ البته تلقی نیچه از حقیقت، همچنان در محدوده متافیزیکی حقیقت به مثابه مطابقه قرار دارد؛ به همین دلیل، او حقیقت را کذب می‌انگارد.
هدف كتاب « بر ضد دجال» نیچه، اثبات تعلق مسیح به مسیحیت نوظهور است. یعنی بر خلاف آن چیزی که تصور می شود، هدف آن، نشان دادن رابطه مسیح با زهد مسیحی و پروتستانیسم نوظهور نیست. یکی از مسائل محوری در کتاب بر ضد دجال، موضوع تقلید از مسیح و پیش داوری درباره اوست. این بحث نشان می‌دهد كه مسیحیت واقعی چه مقدار با مسیحیت جدید شهر رم تفاوت دارد. در آثار نیچه، بحث پیش داوری، مسئله مهمی محسوب می شود؛ زیرا نشان می‌دهد آنچه كه در مسیحیت در ارتباط با معاد بیان شده، ناشی از عدم توانایی آنان برای حل مشکلات این جهانی است. در چارچوب روانشناسی نیچه، توانایی و آزادی، ناشی از ضعف و قدرت روح است. نیچه با موقعیتی بالاتر از سطح بشر سعی دارد درباره مفاهیم مسیحیت، شک و تردید ایجاد کند تا بتواند بنیادهای آن را از بین ببرد. بنابراین، موضوع دیگری که برای او اهمیت می‌ِیابد، « شک و یقین» است. این موضوع برای نیچه تا آنجا اهمیت دارد که مقاله‌ای به نام «حقیقت و دروغ» می‌نویسد و در آن از معرفت، حدود و ویژگیهای آن یاد می‌کند. از این منظر او به موضوع هنر نیز توجه داشته است.
«چنین گفت زرتشت» نیچه، خط سوم تفکر او را شکل می‌دهد. این کتاب بیان تعالیم و آموزه‌های زرتشت نیست، بلکه تلاش نیچه در راستای کشف بیانیه‌های جدید، برای کنش و سخن گفتن است. نیچه می‌دانست كه هر گونه تقابل انتزاعی میان جهان ظاهری و جهان حقیقی، نهایتاً در ذهنی گرایی ریشه دارد و این «سوژه» یا فاعل شناسا (subject) است که زمینه را برای بروز « ابژه» یا جهان عینی(Object)  فراهم  می‌کند؛ بنابراین، هیچگاه نقش خود را به عنوان سوژه در بازآفرینی آثارش انکار نکرد.
آثار نیچه در زمان حیاتش و پس از آن، تأثیر زیادی بر جنبش های فلسفی، ادبی، فرهنگی و سیاسی قرن بیستم گذاشت. آثار مکتوب و منتشر شده نیچه نشان می‌دهد که حیات خلاق او بین سالهای ۱۸۷۲ تا ۱۸۸۸ بوده ‌است. نیچه، شوریده سری است که در شوریدگی و آفرینشگری بی مانند است. خطا نیست، اگر گفته شود نیچه چونان سقراط به زایش و زایندگی اشتیاق وافر داشت، چون بیش از آن که به تولید اندیشه بپردازد، در پی آن بود که اندیشیدن را مورد توجه قرار دهد. از این رو، اگر فلسفه از نگاه نیچه تعریف شود، چیزی جز آفرینش ارزش های نو نخواهد بود. نگاه نیچه به هرچه هست، تازه ‌است. قضاوتی که او درباره جهان می‌کند و آن را به پرسش می‌گیرد، داوری متفاوتی است. وی می‌گوید : 
«جهان چیزی جز آنچه هست نیست و دنیای حقیقی، دروغی بیش نیست»؛ به دیگر سخن، از منظر نیچه جهانی در پساپشت این جهان وجود ندارد.


[تصویر:  41591939720506683667.jpg]